بیتــانوشت

خط خطی های گاه و بي-گاه من...

 

كارناوال نوروزي در غربت

March 27, 2007

امروز بارون قشنگي اومد و به سختي تونستم تا عصر توي خونه بند بشم. بعد كه نم نم شد رفتم بيرون يكي دو ساعت قدم زدم و از ردپاي بارون و البته درياچه هاي متعدد و بي نظيري كه در كناره خيابون ناگهان رخ داده بود! لذت بردم. براستي كه بهار زيباست و بقول يه آدم خوش سخن كه نمي دونم كي بوده: "براي صاحبان چشم، جلوه هاي بيشمار بهار آيات چشم نواز خداوندند".
قشنگترين عكسهايي كه بمناسبت عيد ديدم، امروز توي سايت دوربين نت بود كه آلبوم عكسيه از كارناوال نوروزي ايرانيان در نيويورك! كي شه بشه ما هم اينقدر شاد و آزاد و رنگين نوروز رو با هم جشن بگيريم...

اين عكسها رو آقا/خانم نيكو شيدفر گرفته اند.

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 10:02 PM خط خطي كرده لينك ثابت 2 پيام 

شرح 2 پيام رسيده:

  • در March 30, 2007 at 2:36 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    خونه جديد مبارك
    بعد از مدتها كه فرصت كردم بيام نت رفتم به آدرس قبلي كه ديدم اسباب‌كشي كرديد اينجا
    خوب شد با اومدن بهار شما هم تازه كرديد.
    بهار دست‌نوشته‌هاتون مبارك
    موفق باشيد و پيروز

     
  • در March 31, 2007 at 12:15 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام خیلی جالب بود از اینکه ایرانیها این رسوم رو اونجا اینقدر قشنگ انجام می دن و باز هم آبروی ما و می خرن
    آن لاین هم می شین شما؟

     

Post a Comment

صندلي؟!

March 26, 2007

استاد فلسفه وارد كلاس شد تا آزمون پاياني را بگيرد. درحاليكه صندلي اش را بر روي ميزتحريرش مي گذاشت، به دانشجويان گفت: "از هر چيزي كه در طول ترم ياد گرفته ايد و مي توانيد، استفاده كنيد و به من ثابت كنيد اين صندلي وجود ندارد."
به اين ترتيب قلمها و پاك كن ها به كار افتادند، همه دانشجويان دست به كار شدند تا با نوشتن متني ثابت كنند كه آن صندلي وجود ندارد، به جز يكي از آنها كه بعد از سي ثانيه نوشتن، در ميان بهت و ناباوري همكلاسيهايش، برگه امتحانيش را به استاد برگرداند.
لختي گذشت و روزي كه نمره امتحان نهايي دانشجويان اعلام مي شد فرا رسيد... دانشجويان كلاس در كمال ناباوري ديدند دانشجويي كه فقط در سي ثانيه جواب را نوشت بالاترين نمره كلاس را گرفته است.

جواب او اين بود: "كدام صندلي؟"

A philosophy professor walks in to give his class their final. Placing his chair on his desk the professor instructs the class, "Using every applicable thing you've learned in this course, prove to me that this chair DOES NOT EXIST."
So, pencils are writing and erasers are erasing, students are preparing to embark on novels proving that this chair doesn't exist, except for one student. He spends thirty seconds writing his answer, then turns his final in to the astonishment of his peers.
Time goes by, and the day comes when all the students get their final grades ... and to the amazement of the class, the student who wrote for thirty seconds gets the highest grade in the class.

His answer to the question: "What chair?"

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 12:28 AM خط خطي كرده لينك ثابت 4 پيام 

شرح 4 پيام رسيده:

  • در March 26, 2007 at 8:30 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    صندلی چیه؟

     
  • در March 26, 2007 at 11:45 PM Blogger بیتـــــا پيام داده...

    سلام دوست بي نام من،
    من معمولا عادت ندارم توي وبلاگ خودم كامنت بذارم و يا اينطوري به كامنتها جواب بدم، منتها گفتم شايد بهتره بگم صندلي وسيله متداوليه براي ننشستن روي زمين و جلوگيري از آسيب ديدن پا و بخصوص استخوانهاي زانو!
    آيا سوالتون رو درست متوجه شدم؟!

     
  • در March 27, 2007 at 1:51 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام بيتا خانم
    واقعا داستان جالبي بود. گاهي وقتها ساده ترين چيزها يادمون ميره. اونوقت فكر مي كنم خيلي سخته در صورتي كه خيلي آسونه. سال خوبي داشته باشي.

     
  • در March 27, 2007 at 3:16 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    امیدوارم خوب باشید
    اولین بار که که خوندم متوجه نشدم
    :D
    و وقتی داشتم لغات انگلیسی رو نگاه میکردم که چیا جدیدن و معنیشون رو نمیدونم متوجه منظور داستان شدم
    این داستان من رو یاد یکی از کارتونهای قدیمی ای کیو سان انداخت
    :D
    پادشاه از ای کیو سان خواست تا "هیچی" رو بهش نشون بده
    اون هم فکر کرد و گفت اونجاست و زیر فرش رو نشون داد
    پادشاه هم فرش رو زد بالا و چیزی ندید و گفت که اینجا که چیزی نیست؟
    ای کیو سان هم گفت خوب هیچی هست دیگه
    جالب بود مرسی

     

Post a Comment

ساقدوش

March 24, 2007

امروز آتيش پاره من عروس شده بود! نه، چون داماد نداشت بهتره بگم ساقدوش عروس. خودش مي گفت "مي دوني خاله چي كم دارم؟" گفتم "چي عزيز من؟" گفت "يه دوماد كت و شلواري با يه دسته گل خوشگل!" الهي قربونش برم...
تا فرصت بود، يه عالمه ازش عكس گرفتم و چند تائيش رو هم آپلود كردم.

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 8:23 PM خط خطي كرده لينك ثابت 0 پيام 

شرح 0 پيام رسيده:

Post a Comment

ما زاده سرزمين خشكيم، راضي به بنفشه اي اگر آيد

March 20, 2007

واااي شش روزه كه وبلاگ ننوشتم! اين چند روز آخر سال اونقدر كار بود كه نفهيمدم چطور گذشت. مادر محترم هم كه لطف كردند امسال براي خونه تكوندن بجاي هركي ديگه بنده رو بدون حقوق و مزايا و حق عائله دربست استخدام كرد؛ تا باشه ديگه استعفاء ندم و بيام ور دل مامان جون! واقعا به اندازه يه كوزت زحمتكش واسش كار كردم...
سال 85 براي من سال نسبتا پرفراز و نشيبي بود. نيمه اولش روزگار لعبتباز بازيهاي عجيبي با من كرد.
ديل كارنگي مي گه "وقتي تقدير ليموي تلخي بدستت مي دهد، تلاش كن از آن ليمونادي شيرين بسازي." ياد گرفته ام هميشه از اتفاقات تلخ به نيكي ياد كنم، حتي اگه تلخ ترين باشه. پشت هر اتفاقي، تلخ يا شيرين، تجربه اي هست كه با كمي ذكاوت مي شه پيداش كرد و به ذهن سپرد. مگه تا كي مي شه واسه يه اتفاق كه به هر علتي رخ داده ناراحت بود و بقول خودم افسردگي كرد؟
نيمه دوم هم از كارم گذاشتم اومدم بيرون. از شركتي كه محيطش و كارمندانش رو بغير از يكي دو تا استثناء خيلي زياد دوست مي داشتم و بهش خو گرفته بودم. شايد عاقلانه نبود و شايد كار مهمي به نظر نياد، اما براي من مهم بود. خيليها كه بيرون گود نشسته بودند مي گفتند اين كار رو نكن، خودم هم مي دونستم ديگه اينجا كار گيرم نمياد و شرايط جالبي نخواهد بود، اما همت و شجاعت به خرج دادم و بيش از اين اون شرايط رو كه باب ميلم نبود بيهوده تحمل نكردم و كار موردعلاقه ام رو رها كردم.
بهرحال سال جاري با همه داستانهاش به خير گذشت. همه دور و بريهام سالمند شكر خدا، فقط سوي چشمهاي مادربزگم بخاطر بيماري ديابت خيلي كم شده و به دعا نياز داره. بيشتر دوستام به كاري مشغولند، يا رفتند خونه بخت و يكي دو تا بچه مدرسه اي دارند! و بهرحال سالمند و سرشون به كار خودشون گرمه. خودمم هم كه ملالي نيست جزگاهي احساس هرز رفتن!
در اين ساعات پاياني سال، براي همه ايرانيهاي مهربون، مخصوصا دوستان و آشنايان آفلاين و آنلاينم آروزي سالي خوب و پر از موفقيت مي كنم.


خدايا مرا وسيله اي براي صلح و آرامش قرار ده. بگذار هر جا تنفر است، بذر عشق بكارم؛
هر جا آزردگي هست ببخشايم.؛
هر جا شك حاكم است ايمان. هر جا يأس است، اميد؛
هر جا تاريكي هست، روشنايي؛ و هر جا غم جاري است، شادي نثار كنم؛
الهي توفيقم ده كه بيش از طلب همدلي، همدلي كنم؛
بيش از آنكه مرا بفهمند ، ديگران را درك كنم؛
بيش از آنكه دوستم بدارند، دوست بدارم؛
زيرا در عطا كردن است كه مي ستانيم؛
و در بخشيدن است كه بخشيده مي شويم؛
و در مردن است كه حيات ابدي مي يابيم.

به اميد سالي شاد و بانشاط براي همه

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 8:39 PM خط خطي كرده لينك ثابت 2 پيام 

شرح 2 پيام رسيده:

  • در March 20, 2007 at 10:50 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سال نو را بهتون تبریک میگم و امیدوارم سالی پر از شادی داشته باشین
    شاد باشید...

     
  • در March 23, 2007 at 12:30 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    اول از همه عیدتون مبارک
    دوم از همه خسته نباشید
    دعا کنید خدا قسمت ما هم کنه که یه دستی به سر و روی اتاقمون بکشیم
    دیگه همه از تمیزی اتاق من قطع امید کردن
    تنک یو فور یه لحظه فکر
    یه چیزی ، این دعایی که آخر گذاشتین واسه مادر ترزا هست؟
    یه چیز دیگه فکر میکنم تیتر این پستتون از لحاظ وزنی یه کم مشکل داره و با تبدیل اگر به گر درست شه
    :
    راضی به بنفشه ای گر آید
    باز هم مثل همیشه فوق العاده بود
    موفق باشید

     

Post a Comment

غم كي بزرگتره؟

March 14, 2007


َAutumn's Vantage by Damon-A. H. Denys

اگر تمام مردم دنيا بزرگترين غم زندگيشان را در دست بگيرند و در صفي بايستند تا يک قاضي حکم کند غم چه کسي از همه بزرگتر است، هرکس با نيم نگاهي به بغل دستي خود غمش را در جيب مي گذارد و به خانه بر مي گردد.
<نمي دونم كي گفته!>

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 12:29 AM خط خطي كرده لينك ثابت 4 پيام 

شرح 4 پيام رسيده:

  • در March 14, 2007 at 8:09 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام.
    مثل همیشه خلاصه و مفید
    این بهترین تفسیر برای نتیجه ای است که من چند وقتیه به اون رسیدم و سعی میکنم که در مواقع مواجهه با غم و غصه ها با کمک اون به خودم دلداری بدم و زندگی رو به کام خودم تلخ نکنم و به جاش صبورانه تر با مشکلات برخورد کنم

     
  • در March 14, 2007 at 9:03 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام خوبي ؟

    بازهم ايني كه گفتي تاييد ميشه

     
  • در March 14, 2007 at 11:06 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام بيتاي مهربون خودم
    نگران نباش ! تا آخر خرداد كه زنده هستم !
    بعدشم حداكثر دو سه ماه غيبم بزنه ! اصولا آدم پررو و پوست كلفتي هستم !!! يهني كه بازم سر و كله ام پيدا ميشه !

    اين مستر هازبند رو اگه تو تا حالا ديديش ، من هم ديدمش ! يهني كه نيستش فعلا اين ورها ! ارديبهشت ماه برميگرده ...

    آهان ... جمعه ميرم خونه تهطيلات نوروز ... همين حالا تبريك عيد بگم بهت ... ايشالاه كه سال خوب و شادي داشته باشي ، با كلي پول و خبرهاي خوب .

     
  • در March 16, 2007 at 2:24 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    یکی از دوستام حرف قشنگی زد که فکر کنم اینجا جاشه که بگم :
    هر وقت مشکلی واست پیش اومد بخند و این شعر اخوان رو با خودت زمزمه کن :
    زندگی شاید همین باشد
    روی من که خیلی تاثیر گذاشت

     

Post a Comment

جوجه طلايي

March 11, 2007


يكي دو روز خاله جونم اينا مي رفتند پيش داداشم، منم باهاشون رفتم سفر. هم فال بود و هم تماشا. مخصوصا اينكه يه جوجه كوچولوي يه روزه خيلي ماماني خريده بود، گذاشته بودش توي آكواريوم بغل تختشون توي اتاق خواب! خانومش گفت ديشب داداشت پاك منو فراموش كرده بود، تا صبح جوجه رو توي لباسش گذاشت و نازش كرد كه ساكت بشه و بخوابه. خاله جون بهش گفت تو خجالت نمي كشي؟ جوجه بازي مي كني؟ الان بايد بچه ات رو بغل كرده باشي نه يه جوجه مرغ رو...! اونم با خونسردي هميشگيش گفت اينو خريدم كه با خانومم بچه داري رو تمرين كنيم، اگه خيلي وحشتناك بود كه انصراف ميديم، اگه نه كه شايد تصميم بگيريم ما هم جوجه دار بشيم!!!

›› عكس جوجوهه رو، گذاشتمش اون بالا!

بیتـــــا  در ساعت 1:20 AM خط خطي كرده لينك ثابت 5 پيام 

شرح 5 پيام رسيده:

  • در March 11, 2007 at 3:20 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    salam! man ham ham kheili juje dust daram! migan adamayi ke dust daran to khune heyvunat negahdari konan adamaye mehrabuni hastan!

     
  • در March 11, 2007 at 5:45 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    هان
    مسافرت بودي ؟ خوش گذشت و اينا
    ------------
    اه اه اه !! اينكه جوجه مرغه ! جوجه مرغ خنگه ... اردك خوبه
    ------------
    ياد نوك طلا توي خونه مادربزرگه افتادم
    -----------------
    اين هم از بچه همسايه ست
    يه شب هم ور دل من خوابيد ..هي ميمومد بغل قلبم... شايد چون ضربان داره فكر ميكرده مامانش هستم
    --------
    وگوبم اين جوجه ماشيني ها هم بدبخت هستن ها ! زير بته عمل ميان ! مامان بابا هم ندارند
    -----
    عكس جوجه اردكه
    http://i17.tinypic.com/4hm673l.jpg

     
  • در March 13, 2007 at 12:02 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام خسته نباشید
    میگم چند روز نبودید

    من مرغ و خروس رو ترجیح میدم به اردک
    آخه ارد ک کثیفه
    با عرض معذرت از بقیه !

     
  • در March 13, 2007 at 3:26 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    خوش ميگذره؟ دلم تنگ شده بود گفتم بيام يه سري بهت بزنم. از بلاگ تك كه رفتي انگار خونت دور شده.
    فقط يه چيزي به برادر بفرمايين اگه هزار تا از اين جوجه ها رو هم به سر منزل مقصود برسونه بازم به اندازه زحمت يه روز بچه داري نميشه.
    موفق. مويد. پيروز

     
  • در March 14, 2007 at 11:14 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    آخی چه بچه خرس نازی ، منم از این گربه ها زیاد داشتم و معمولا" سر 2 روز میمردند ! ولی انشالله این عمر طولانی داشته باشه...

     

Post a Comment

زمانه ايست كه هركس به خود گرفتار است

March 6, 2007

Girl in Brown Skirt by Bryan Larsen © 2006

زمونه عجيبي شده. 2 هفته پيش يهو دلم واسه دوست دوران دبيرستانم كه خيلي با صميمي بوديم و هنوز هم كمابيش در ارتباطيم تنگ شد. براش پيغام زدم كه: "عصر وقت داري بيام ببيينمت يا بريم بيرون؟" جواب داد: "امروز نه، اما فردا چرا، بيا خونمون". فرداش زنگ زد كه ممكنه عصر نتونم. برات پيغام مي زنم خبرت مي كنم. بعد از كلاس ورزش ديدم پيغام زده كه: "با كمال شرمندگي كاري برام پيش اومده و امروز نمي تونم، باشه ايشاالله يه روز ديگه". همين بود و همين! از اون روز نه زنگ زده، نه پيغامي نه هيچي! البته بار اولش نبود، فقط وقتي ياد من مي كنه كه يه سوالي چيزي داشته باشه.
خيلي وقت پيش بهش گفتم از رفتارت معلومه كه ديگه نمي خواي با هم در ارتباط باشيم. حق هم داري، منم شايد با خيليها اين رفتار رو دارم. هركي توي هر دوره اي ممكنه دلش بخواد با يكي دوست بمونه و در عوض دوستهاي قديمش رو بايگاني كنه. پس چرا هميشه مي گي تو بي معرفتي، چرا سراغ منو نمي گيري و ...؟! ايني كه من مي گم رو بدون رودرايستي بگو تا ديگه نه زنگت بزنم و نه سراغتو بگيرم...
هر چي فحش بدتر از بد (!) بلد بود نثارم كرد و گفت ديگه اين حرفا رو نزن. اما موضوع همينه. روزگار بدي شده. همه دنبال كار خودشون مي دوند (و در نهايت هم به هيچ كجا نمي رسند!). كسي به ياد دوستش نيست. كسي حتي دلش براي كسي تنگ نمي شه. دوستي نمونده كه موقع سختي در كنارت باشه تا تنها نباشي. دوستي ها همه شده تلفني و اس ام اسي، چتي و اينترنتي... پشت تلفن و چت و اس ام اس و حتي صورت به صورت دم به ساعت قربون همديگه ميريم، اما دريغ از سر سوزن همدلي و محبت كه هيچ كجا يافت نمي شه...

نور به قبر فردالدين عطار نيشابوري بباره، اما فكر كنم اين جمله رو چند قرن زود گفته باشه!:
دوستي اهل زمانه را چون خوردني بازار يافتم، به رنگ نيكو و به طعم ناخوش.

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 1:48 PM خط خطي كرده لينك ثابت 4 پيام 

شرح 4 پيام رسيده:

  • در March 7, 2007 at 8:27 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام دوست جون
    این پست تو دلمو شکست. توی این مدت کوتاهی که با هات آشنا شدم همیشه همدم و همراز و گوش شنوای من بودی تو لحظات دلتنگی
    این قدری که من تو روشناختم اهل گله نیستی حتما خیلی دلت شکسته.
    امیدوارم این دوستت هم به اشکال کارش پی ببره
    شما به بزرگواری خودت ببخشش، گرفتاریهای این دنیا پایانی نداره

    در دل و قلب من همیشه به روی تو بازه

     
  • در March 7, 2007 at 7:37 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    همه اينهايي كه گفتي تاييد ميشه

     
  • در March 8, 2007 at 3:03 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام خسته نباشید
    ولله نمیدونم چی بگم؟
    مثل اینکه این مشکل همه جاییه
    خنده داره :))
    شایدم هم گریه داره :(
    اما خودتون رو ناراحت این چیزها نکنید با یکی از دوستانم در مورد موضوع مشابه این پستتون که من رو به شدت ناراحت کرده بود صحبت میکردیم ، خندید و گفت تو زندگی خیلی از این چیزها پیش میاد تو باید خودت رو قوی کنی تا کسی نتونه خردت کنه و ناراحتت کنه
    موفق باشی

     
  • در March 9, 2007 at 3:08 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    نيستي هستي كجايي خوبي ؟

     

Post a Comment

به اكنون اعتماد نكن

March 2, 2007

Ready for the Day by Bryan Larsen © 2006


نيمه شبي دانشجو در خانه استادش را زد.
-"قدرت تمركز جواس ندارم! نمي توانم مسائلي را كه از من خواسته ايد، حل كنم."
استاد گفت: "مي گذرد. تحت تأثير احساس فعلي ات قرار نگير و به تلاشت ادامه بده."
چند هفته بعد دانشجو دوباره به خانه استادش رفت.
"دارم موفق مي شوم! آشفتگي روحم كمتر شده و آز آنچه مي خواهم، مطمئن ترم. مي توانم مسائلي را كه از من خواسته ايد به راحتي حل كنم."
استاد گفت: "مي گذرد. تحت تأثير احساس فعلي ات قرار نگير و به تلاشت ادامه بده."!!
‹از كتاب پدران، فرزندان، نوه ها نوشته پائولو كوئليو›

حاشيه ميرويم: ديروز ساعت هشت و نيم آزمون ارشد بود. من هم خيلي سروقت، حدودا" ساعت هشت و بيست و هفت-هشت دقيقه سر جلسه حضور بهم رسانيدم! به جز كلوچه كوچيك نيم وجبي كه دادند و فكر مي كردم بزرگتر از اينا باشه! جاي همه خالي. سوالهاي زبان سخت بود، اما فكر كنم خيلي بد نزدم. آزمون استعداد تحصيلي رو هم فكر كنم به كمك هوش سرشار خدادادي! خوب زده باشم. رياضي رو اگه منفي نزده باشم شانس آوردم! بهرحال وقت و سرمايه اي صرفش نكردم. نكته مثبتش اين بود كه فهميدم كه قبول شدن نبايد خيلي سخت باشه و اگه روزي روزگاري دوباره هوس كنم فوق شركت كنم، همين MBA رو بخونم كه امسال شركت كردم، چون فكر كنم رشته جالبيه.

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 9:33 PM خط خطي كرده لينك ثابت 4 پيام 

شرح 4 پيام رسيده:

  • در March 2, 2007 at 11:22 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    Salam , az to baeed nist, man ke delam roshan hatman ghabol mishi :) be har hala vasat arezoye movafaghiat mikonam :)

     
  • در March 3, 2007 at 1:53 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام بيتا خانوم
    از اين كنكور گرفتن ايراني ها نااميد نباش. شايد قبول شدي. ما كه دعا مي كنيم. فقط يادت نرفته كه استاد چي گفت: تحت تاثير احساس فعلي ات قرار نگير و به تلاشت ادامه بده. موفق باشي. ( اين سرويس بلاگ پست داره لج منو درمياره.)

     
  • در March 3, 2007 at 7:34 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    در نتیجه قبولیتون را تبریک میگم :دی

     
  • در March 5, 2007 at 11:11 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام خوبي
    يه جزوه فارسي هفتاد صفحه اي ديدم درباره مقابله با فيلترنيگ

    اگه خواستي تا لينكشو بذارم

     

Post a Comment

درباره من

تصوير من

تماس با من:


معمولا سر مي زنم:

لينك به جاهاي خوب:

آخرين 140 كاراكتر من در تويتر:

خط خطي هاي گذشته:

بايگاني:

لوگو دوستان:

فرهنگ لغات چند زبانه پاليز
آنتي فيلتر فقط اينجا
طنز نوشته هاي يك ديب دميني شيطون