 يكي دو روز خاله جونم اينا مي رفتند پيش داداشم، منم باهاشون رفتم سفر. هم فال بود و هم تماشا. مخصوصا اينكه يه جوجه كوچولوي يه روزه خيلي ماماني خريده بود، گذاشته بودش توي آكواريوم بغل تختشون توي اتاق خواب! خانومش گفت ديشب داداشت پاك منو فراموش كرده بود، تا صبح جوجه رو توي لباسش گذاشت و نازش كرد كه ساكت بشه و بخوابه. خاله جون بهش گفت تو خجالت نمي كشي؟ جوجه بازي مي كني؟ الان بايد بچه ات رو بغل كرده باشي نه يه جوجه مرغ رو...! اونم با خونسردي هميشگيش گفت اينو خريدم كه با خانومم بچه داري رو تمرين كنيم، اگه خيلي وحشتناك بود كه انصراف ميديم، اگه نه كه شايد تصميم بگيريم ما هم جوجه دار بشيم!!!
›› عكس جوجوهه رو، گذاشتمش اون بالا! |
salam! man ham ham kheili juje dust daram! migan adamayi ke dust daran to khune heyvunat negahdari konan adamaye mehrabuni hastan!