بیتــانوشت

خط خطی های گاه و بي-گاه من...

 

بوي خاك

June 27, 2007

گفت: "از چه مي ترسي؟ اينجا جز بوي خاك چيزي نيست."
- "از خاكي كه بر ذهن مي نشيند..."

›› ديروز بعد از ظهر همه جا تاريك شد، بعد يه توفان و بارون درست و حسابي اومد؛ كلي گرد و خاك با خودش آورد و كلي برگ و خاك و خاطره رو با خودش برد!
امروز به اين فكر مي كنم كه از وقتي بزرگ شدم و به ياد ميارم، هر روز دلبستگي هاي من فرق كرده. با آدمهاي جورواجور آشنا شدم، ازشون چيز ياد گرفته ام، بهشون دل بستم و به من دل بستند و بعد فراموشي و جدايي و ... اگه بخوام بشمرم خيلي زيادند. لحظه ها و ساعتهاي زيادي رو با هر كدوم يا با فكرشون گذروندم، اما نهايتش شده اينكه ديگه هيچ كدوم نيستند! يكي خيلي زود مزدوج شد و رفت پي زندگي و بچه داري و اصلا" از اين شهر رفت؛ يكي به دنبال تحصيل از اينجا كوچ كرد؛ يكي بعد از دانشگاه مشغول به كار شد و الان همين كار رو بهونه مي كنه براي نبودن. يكي روحش حتي خبردار نشد كه سالها بهش دل بسته بودي و الان راحت داره زندگيش رو مي كنه؛ يكي مي دونست، اما اونقدر به خودش و غرورش مي نازيد كه ترجيح داد بزنه به كوچه علي چپ! يكي مي دونست و مي خواست، اما نمي تونست! اينها ستاره ها بودند. از روز اول با اولين دوست شروع شد و معلوم نيست كِي ختم بشه.
هميشه شنيدم كه پيشگيري راحت تر از درمانه، واسه همين الان چند وقتيه كه تمرين دل نبستن مي كنم و چه موفق هم بودم!

›› مهستي عزيز پريشب حدود ساعت 7 و نيم رفت تا از داور عرش آفرين راز خلقت رو بپرسه. خدا هم اون و هم هايده رو بيامرزه، هر دو خواهر خيلي زود رفتند.
من با مهستي خيلي خاطره دارم، مخصوصا" هر چي خاطره سفر هست، با آواز هايده و مهستي همراهه. وقتي مرور مي كنم، درست مثل اينه كه فيلم ويدئويي تماشا مي كني و موسيقي متنش رو هايده يا مهستي خوندند!‌ آخه بابام عاشق صداي اين دو + حميراست. يادش به خير... يه پيكان آبي مدل 56 داشتيم كه با اون خيلي سفر رفتيم. يه بار يادمه رفته بوديم كوهنوردي، داشتيم از قله ميومديم پايين كه ديديم يكي رفته توي ماشين داره يه چيزي برميداره. با جيغ و داد و هوار از همون بالا فراريش داديم! وقتي رسيديم پايين بابا ماشين رو وارسي كرد و اول از همه گفت "كاست هاي مهستي رو برده نامرد فلان فلان شده!!"
مهستي رفت، اما صداش و آوازهاي زيباش هميشه هست، مثل هايده كه با هنرش هنوز زنده است. كاش همه وقته رفتيم از خودمون اثري بذاريم...

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 2:46 PM خط خطي كرده لينك ثابت 4 پيام 

شرح 4 پيام رسيده:

  • در July 7, 2007 at 12:42 AM Blogger زیرخط پيام داده...

    شاعر میگه : در چنین قرنی که دانش حاکم است عشق را از صحنه دور انداختن دیوانگیست ، درماندگیست !
    نظرت چیه ؟
    شاد باشی ...

     
  • در July 15, 2007 at 9:50 PM Blogger Unknown پيام داده...

    سلام بیتا جون
    خوبی دوست گل من؟
    وبلاگ جدید مبــــــــــــارک
    ببخش که من دیر اومدم توی وبلاگ جدیدت
    مرسی که به دیب دمینی سر میزنی عزیزم
    دلم برات تنگ شده بود... و برای نوشته هات
    خوش و خرم باشی

     
  • در July 19, 2007 at 3:48 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    دخترخاله جان بلا به دور، کجایی اثر ازت نیست، گرچه منم نبودم، نکند که گویا مرده‌ای؟!

     
  • در July 24, 2007 at 8:32 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام خانم خانما
    خوبی ؟

    کم کم ظاهر میشم

     

Post a Comment

روزهاي گرمي كه مي گذرد...

June 17, 2007

اين روزها براي ما بچه هاي كوير هوا اونقدر گرم شده كه من مثلا
بعد از اينكه تصميم گرفتم برم بيرون يه چيزي بخرم، چهار پنج روز طول مي كشه تا
گرما رو به جون بخرم و برم تصميمم رو عملي كنم!
هوا اونقدر گرمه كه ديروز ديدم آقا خرسه رفته چسبيده لب دريچه كولر!


خوب شد ديدمش، چون فهميدم كثيفه و يادم اومد خيلي وقته نرفته حمام. با آب و
تايد شستمش و فعلا مثل محكوم به اعدام با طناب دار از گردن به نخ پرده آويزونه
تا خشك بشه!


نمي دونم چرا حكايت وبلاگ نويسي منم درست شده عين همين گرما و تنبلي بيرون

رفتن. كلي چيزي هست كه مي خوام بنويسم، هر روز هم مي گم بالاخره امروز مي
نويسم، اما مرتب مي گم "بازم نشد، اما بعدا" حتما مي نويسم!".

اتفاقا همين ديشب به اين فكر مي كردم كه ما آدمها با چه خاطرٍ جمعي و به چه
سادگي خيلي از كارها رو موكول مي كنم به بعد؛ بعدي كه حقيقتا" مثل ته تونل
تاريكه، نه اينكه نور اميد نباشه _درسته كه براي آينده انگيزه و اميدي كه لازمه
نيست، ليكن موضوع الان اون نيست!_. اينكه چند لحظه يا چند روز بعد چه اتفاقي مي
خواد بيفته مثل اينه كه با ماشين داري توي تونلي حركت مي كني و نمي دوني ماشيني
كه از اون سمت مياد يادش مونده چراغش رو روشن كنه يا نه. هيچي معلوم نيست، اما
ما هميشه با راحتي خيال، مي گيم: "باشه بعد"!!

كاش اونقدر به هوش باشيم كه كاري رو كه الان بايد انجام بديم اونقدر به تأخير
نندازيم كه دير بشه و بعد فقط افسوسش رو بخوريم كه دير شد.

و اما من در اين روزهاي گرم چه مي كنم؟

›› الان تقريبا" يك ماهه كه از دنياي آنلاين يا شيك تر بگم
Cyber! دوري مي كنم. وقتي قرار شد اينترنت بي-سيم خوشمزه رو پس بدم فكر مي
كردم خيلي بهم بد بگذره، اما الان خوشحالم چون دوباره دارم به زندگي آفلاين
برمي گردم! روزها بيشتر از 2 ساعت پشت كامپيوتر نمي شينم و حداكثر 1 ساعت
به اينترنت وصل مي شم.

›› تقريبا يك سال پيش يه سري آموزشي عالي از موسسه گوته آلمان كه
از راديو دويچه وله پخش مي شده به
اسم "آلماني، چرا نه؟" دانلود كردم كه البته اصلش بايد گرون باشه و اون روز
موقتا روي Rapidshare آپلود شده بود. يه جزوه است با 104 فصل به همراه حدود
30 ساعت آموزش راديويي. 10 روزي مي شه كه يادگيري زبان آلماني رو با اونها
شروع كردم. واقعا دوره جالبيه، اگه يه همكلاسي كه مثل خودم علاقه مند بود
پيدا مي كردم خيلي خوب مي شد، اما فعلا هم _تنها_ خوب دارم ميرم جلو. كلمات
جديدي رو كه ياد مي گيرم مثل بچه سوسول ها روي اين كارت هاي فلش مي نويسم و
بكمك G-5 حفظ مي كنم. (به حق چيزهاي نديده و كارهاي نكرده...!)

›› يه مدت دنبال كتاب "آنا كارنينا" نوشته "لئون تولستوي" بودم و
بالاخره چند روز پيش آبجي مهمار از دانشكده شون گرفت و ما را بسي مشعوف
ساخت. دو جلده با هزار و 40 صفحه! دارم با بابا شريكي مي خونم. در واقع مي
شه گفت دائم از دست هم كِش ميرويم! من غير از روز شبها موقع خواب يكي دو
ساعت مي خونم تا خوابم ميره و صبح ساعت 6-7 كه مي شه بابا مياد بالاي سرم
كتاب رو مي قاپه! بعدش هم با افتخار مي گه "ديدي جوري اومدم كه بيدار
نشدي؟!" _آخه منم كه شُهره شهرم به زود از خواب پريدن! _



اونقدر اين مستر تولستوي در "آنا كارنينا" همه چيز رو

ريز-به-ريز توضيح داده كه آدم انگشت به دهن مي مونه. بعضي وقتها اونقدر
كالبد يه چيزي رو مثلا يه صندلي ناقابل رو مي شكافه كه شك مي كني اين يعني
چطوري رفته بوده توي صندلي؟!!! اما من حوصله ام زياده و معمولا همه كتابها
رو كلمه به كلمه مي خونم تا يك "واو" هم جا نيفتد.

›› اين روزها به غير از آلماني و كتاب و گاهي وقتها هم كامپيوتر،
به هنرهاي ظريفه هم مي پردازم. از جمله اين هنرها گلدوزي و قلاب بافي هست و
همينطور شيريني پزي. كارهايي كه سالها بود سمتشون هم نرفته بودم و حتي ازشون بدم ميومد!

بهرحال روزهاي گرم و بلند تابستونه و حيفه و نمي خوام به
بطالت بگذره. بقول يكي "مگه چند سال مي
خوايم عمر كنيم؟
" نمي دونم چه ربطي داشت! اما اين جمله ايه كه از
ديشب تا حالا توي ذهنم داره چرخ مي زنه...

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 1:16 PM خط خطي كرده لينك ثابت 1 پيام 

شرح 1 پيام رسيده:

  • در June 18, 2007 at 1:05 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام مجدد!
    عرضم به حضورتون که خیلی کار خوبی میکنید که قبل خواب کتاب میخونید ، من حتی در این شبهای امتحان هم نتونستم از کتاب صد سال تنهایی مارکز بگذرم و هر شب قبل خواب حداقل یه فصلش رو میخونم
    اگر نخوندین یه توصیه بهتون میکنم که موقع خوندنش حتما یه قلم کاغذ پیشتون باشه اسامی شخصیت های داستان رو یادداشت کنید که از دستتون در نره که چی به چیه
    من مجبور شدم سه بار از نو شروع کنم خوندن این کتاب رو
    اسامی شخصیت ها به طور وحشتناکی شبیه هم هستن
    خوش به حالتون که دیگه اینقدر انگلیش من شدید که میخواین برین جرمن بشین
    ما که هنوز اندر خم آن کوچه ایم
    موفق باشید دوست من

     

Post a Comment

زيستن سخت ساده است و پيچيده نيز هم

June 1, 2007

ساده است نوازش سگي ولگرد
شاهد آن بودن كه
چگونه به زير غلتكي مي رود
و گفتن كه «سگ من نبود‌»
ساده است ستايش گلي
چيدنش
و از ياد بردن كه گلدان را آب بايد داد
ساده است بهره جويي از انساني
دوست داشتنش بي احساس عشقي
او را به خود وانهادن و گفتن
كه ديگر نمي شناسمش
ساده است لغزش هاي خود را شناختن
با ديگران زيستن به حساب ايشان
و گفتن كه من اينچنينم
ساده است كه چگونه مي زييم

باري
زيستن سخت ساده است
و پيچيده نيز هم.

باز هم خيلي اتفاقي به اين شعر قشنگ از "مارگوت بيكل" برخوردم كه "احمد شاملو" اون رو ترجمه كرده و دلم نيومد كه اينجا نذارم...

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 12:03 AM خط خطي كرده لينك ثابت 1 پيام 

شرح 1 پيام رسيده:

  • در June 5, 2007 at 12:07 AM Blogger زیرخط پيام داده...

    بعضی موقع ها منم فکر میکنم ساده زیستن چقدر سخته ولی الان به این نتیجه رسیدم زیستن هر جورش چه ساده چه سخت دشواره ! نه ؟!

     

Post a Comment

درباره من

تصوير من

تماس با من:


معمولا سر مي زنم:

لينك به جاهاي خوب:

آخرين 140 كاراكتر من در تويتر:

خط خطي هاي گذشته:

بايگاني:

لوگو دوستان:

فرهنگ لغات چند زبانه پاليز
آنتي فيلتر فقط اينجا
طنز نوشته هاي يك ديب دميني شيطون