بیتــانوشت

خط خطی های گاه و بي-گاه من...

 

آلبوم گذشته

February 27, 2007

Stargazer by Bryan Larsen © 2006

امروز با يه دوستي حرف مي زدم، مي گفت من هيچ دلبستگي به آينده ام ندارم، به اتفاقات خوبي كه ممكنه بيفته دلگرم نيستم. مگه زندگي چيه اصلا؟ همين الان راضيم اگه بميرم! بعد هم گفت به جاي آينده، هميشه به گذشته فكر مي كنم.
براش اين رو خوندم از ديل كارنگي كه خيلي سال پيش بالاي سر آينه زده بودم و كم كم رنگ جوهرش پريد:
"گذشته فقط خيالي است و آينده هم رويايي بيش نيست. كسي كه قدر امروز را دانست، خاطره ديروز را با خوشبيني و روياي فردا را با سبكبالي در سر خواهد پروراند."
بعد بهش گفتم منم مثل تو، منتها با يه تفاوت؛ اينو مي دونم كه هيچي در آينده نيست كه واقعا ارزش داشته باشه زنده بمونم و دركش كنم! اما به گذشته فقط مثل يه آلبوم عكس نگاه مي كنم. از خاطرات خوش زياد عكس زدم توش. از اتفاقات بد عكس مي گرفتم، اما خوشم نميومد نمي ذاشتم توي آلبوم. يه جاهايي هم يه كارهايي كردم، يه خبطهايي كه اگه ازش عكس نمي گرفتم و نميذاشتم توي آلبوم، عبرتم نمي شد. يه صفحه هايي رو هم علامت زدم، تقريبا روزي نيست كه برنگردم و عكسهاي يادگاري اون صفحه ها رو نبينم. اما چيزي كه هست، وقتي آلبوم عكس رو مي بيني غصه نمياد سراغت، بلكه مثل بچه ها ذوق مي كني و مي خندي! حتي اگه يه خاطره تلخ باشه، اگه يه عكس توي اون آلبوم به يادت بندازه كه: "آااخ، يادش بخير. اون روز توي حياط خونه عزيز جون با بچه ها دنبال هم مي كرديم كه پام ليز خورد و افتادم زمين. يادمه خيلي دردم اومد. اما قيافه خاكي و گريه كردنم اونقدر شده بود شبيه بچه كوليها كه دائي شيطونم اين عكس رو ازم گرفت. هه هه هه...!"
اين جمله رو همين 10 دقيقه پيش كه توي همين فكر بودم، خيلي اتفاقي يه جا ديدم و نمي دونم كدوم رندي گفته: "اگر خدا مي خواست انسان عقب نشيني کند، يک چشم هم پشت سر او ميگذاشت"!

حاشيه ميرويم-1: از دوستان عزيزي كه هميشه نسبت به من لطف دارند، سر مي زنند، خط خطي هام رو مي خونند و نظرشون رو ميگند و حتي در مدتي كه نمي نوشتم با ايميل و غيره سراغ مي گرفتند يه دنيا ممنونم. Tiger عزيز، مريم دوست جون خودم، مژي مزدوج، مريم ققنوس، مهندس بهزاد، محمد صادق جاسم! اصفهاني، ديب دميني شيطون، زيرخط و ... (اين سه نقطه حتي شامل همه اونهايي هم مي شه كه آسه ميان و آسه ميرن كه اين فيلهاي سرخ و سبز و زرد شاخشون نزنه!)
حاشيه ميرويم-2: از همه دوستان برنامه نويس علاقه مند به برنامه نويسي در چهارچوب .net تقاضا مي شود در انجمن وب سايت DotNetSource كه اولين وب سايتي هست كه بصورت تخصصي به اين مقوله مي پردازد عضو شده و فعاليت نمايند.
حاشيه ميرويم-3: از امشب تصميم گرفتم در راستاي هرچه جذاب تر كردن پستهايم در اين وبلاگ، تا حد امكان براي هر پست از يه نقاشي زيبا و ترجيحا مرتبط با موضوع استفاده كنم! عنوان نقاشي و اسم نقاش پايين تصوير هست و اگه روي نقاشي كليك كنيد ميرويد به يه صفحه اي _كه يحتملِ زياد ف.ي.ل.ت.ر ه_ و مي تونيد از اونجا نقاشي رو با قيمت مناسبي بخريد. مثلا بهاي نقاشي امشب فقط 19500 دلار ناقابل مي باشد!
حاشيه ميرويم-4: من كه مي بينيد خونسرد اينجا نشستم مي نويسم، صبح پنج شنبه پس فردا امتحان ارشد دارم. قربون قد و بالاي خودم برم با اين درس خوندنم!!!

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 11:45 PM خط خطي كرده لينك ثابت 8 پيام 

شرح 8 پيام رسيده:

  • در February 28, 2007 at 11:54 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام خانومی
    من که واقعا از نوشته هات لذت می برم و البته استفاده می کنم.
    سر زدن به وب تو علاوه بر یادآوری خاطرات شیرین در کنار تو بودن، آرامشی است در این گرفتاریهای بی پایان هر روزه

     
  • در February 28, 2007 at 11:55 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    در ضمن این سایتی که توش نقاشی بود سر زدم خیلی زیبا و رویایی بود

     
  • در February 28, 2007 at 3:33 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    It was excellent
    Thx dear bita for your visit from my weblog ...

    Bye Bye : )

     
  • در February 28, 2007 at 6:58 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام . زندگی واقعا چیه ؟ اول بچه ای بیش نیستیم و پی وقت گذرانی و کمی بزرگتر که می شیم درگیر امتحان و درس و استرس آخر سال و بزرگتر میشیم کار و قبول مسئولیت برای ازدواج و بعدش دوران پیری و آخرش مرگ . این یه چرخه ای هست که فقط باید طی بشه و همه اول و آخر به انتهاش میرسیم اما چه بهتر که قشنگ تمومش کنیم و از لحظه های چاری لذت ببریم و نگران فردا نباشیم

     
  • در February 28, 2007 at 9:07 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    به چه عجب یکی از من یاد کرد :دی
    بیتا خانوم وبلاگتون جالبه و مطالبی خوبی درش پیدا میشه ، براتون آرزوی موفقیت دارم انشاالله کارشناسی ارشد هم قبول میشوید ...
    خوش باشید...

     
  • در February 28, 2007 at 10:30 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    تالاپ ... تولوپ ..
    تالاپ ... تولوپ..

    اين صداي قلب كسي ست كه فردا كنكور داره

    برات آرزو موفقيت ميكنم از انتهاي قلبم

     
  • در March 1, 2007 at 7:23 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    شتلق
    .
    .
    .
    اين صداي توگوشي بود كه بيتا به كنكور ارشد زد امروز صبح
    .
    .
    .

     
  • در March 2, 2007 at 1:13 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    خسته نباشید
    نمیدونم چرا اما مطالبتون بر دل میشینه
    لابد به خاطر اینه که از دل بر میآد
    من بعلت نزدن
    F5
    کمی دیر متوجه آپدیت شدن وبلاگ شدم
    من هم فردا امتحان دارم
    البته آزمایشی آزمایشی
    ;)
    GoodLuck

     

Post a Comment

نامه ای از آبراهام لینکلن به معلم پسرش

February 26, 2007

اين نامه رو آبراهام لينكلن، شانزدهمين رئيس جمهور آمريكا _جرج دابليو بوش شماره 43 است_ خطاب به معلم پسرش نوشته. آقاي اميرمهدي حقيقت ترجمه كرده و من در وبلاگ سراچه خوندم. جالبه و مختصر و مفيد. بايد حتما خوندش، واسه همين اينجا ميذارم:

می دانم که باید بیاموزد همه انسان ها، با انصاف و درستکار نیستند، اما این را هم به او بیاموز که به ازای هر انسان رذلی، قهرمانی هم هست و در مقابل هر سیاستمدار خودخواهی، رهبری از خودگذشته و فداکار. به او بگو به ازای هر خصمی، دوستی هم هست؛

می دانم که باید مدتی وقت صرف کرد، اما اگر می توانی به او بیاموز که زحمت کسب یک دلار، ارزشی بسیار از شادی پیدا کردن پنج دلار دارد. شکست را به او بیاموز و همچنین لذت پیروزی را؛

او را از حسادت برحذر دار و اگر می توانی، راز خنده خاموش را به او بیاموز و از شگفتی های کتاب ها برایش بگو. زمانی هم به او بده تا به راز پرواز پرندگان در آسمان، زنبورها در نور خورشید و گل ها در دامنه های سر سبز بیندیشد؛

به او بیاموز مردود شدن بسیار شرافتمندانه تر از تقلب کردن است. به او بیاموز به نظرات خودش ایمان داشته باشد، حتی اگر همه به او بگویند اشتباه فکر می کند؛

بیاموز که با مردم مهربان ومتواضع، به مهربانی وتواضع رفتار کند و با مردم متکبر و خشن، به تکبر و خشونت. بیاموز به آدم های عیب جو و منفی باف اعتنا نکند؛

بیاموز که قدرت بازو و مغزش را به بالاترین مزایده ها بفروشد، اما هرگز اجازه ندهد برچسب قیمتی بر قلب و روحش آویخته شود. بیاموز گوش هایش را بر عربده های اراذل و زور گویان ببندد، بایستد و مبارزه کند؛

با او به ملایمت ومهربانی رفتار کن، اما او را در آغوش نگیر. چون تنها آزمون آتش است که استیل گرانبهایی را می آفریند. به بودن وزندگی کردن تشویقش کن و بگذار صبر را تجربه کند تا شجاع و بی باک شود. به او بیاموز همیشه عمیق ترین ایمان را به خود داشته باشد، چرا که در این صورت همیشه عمیق ترین ایمان را به نوع بشر خواهد داشت؛

خواهش بزرگی است، می دانم. اما ببین چه کار می توانی برایش بکنی. آخر او پسرک خوبی است.

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 9:38 PM خط خطي كرده لينك ثابت 5 پيام 

شرح 5 پيام رسيده:

  • در February 27, 2007 at 2:01 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام خسته نباشید
    من منظورتون از پست قبل رو نفهمیدم
    اما کاش مینوشتید هر چه در دل داشتید
    خوشحالم که دوباره شروع به نوشتن کردین و ما رو از نثر شیواتون بی بهره نمیذارید
    خدا نگهدار

     
  • در February 27, 2007 at 8:33 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام دوست جون
    خیلی خوشحالم از اینکه دوباره مینویسی. رودرواسی نکن هرچه می خواهد دل تنگت بگو

     
  • در February 27, 2007 at 7:12 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    قشنگ بود مرسي

     
  • در February 27, 2007 at 10:13 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    اااا از کی شروع کردی اینجا بنویسی؟
    پس چرا به من خبر ندادی؟
    /:) ! بیتای بدجنسی شدیا
    اینجا هم نوشته هات مثل همیشه قشنگن
    خوش باشی دوست جون

     
  • در February 27, 2007 at 10:47 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    چه جالب! ده دقیقه پیش همین مطلب را براتون فرستادم و الان اومدم دیدم که شما یک روز زودتر این را پست کردین :)

     

Post a Comment

باز هم مي نويسم...

February 25, 2007

امشب بعد از مسواك، رفتم بخوابم كه يهو يادم افتاد كه اي دل غافل دوباره امروز وبلاگ ننوشتم! اين چند هفته خداحافظي با بلاگ تك، اسباب كشي به بلاگر، پروژه هاي CAD آخر ترم خواهرم كه باعث شده بود پي سي عزيز من رو 24 ساعت شبانه روز غُرق كنه و بعد هم راه اندازي انجمن دات نت سورس... همه و همه بهانه اي شدند كه تنبلي كنم و ننويسم. در اين مدت كه ننوشتم اونقدر از نوشتن پُرم كه هر روز چند بار به خودم مي گم الان ديگه كيبورد ( بجاي قلم) رو دست مي گيرم و مي نويسم... اما بازم تنبلي برنده مي شه، چرا؟ نمي دونم!
شايد چون خيلي چيزها به ذهنم مياد و ميره كه نوشتنش سخته يا اصلا نمي شه نوشت. شايد چون اينجا رو چند نفر كه منو از نزديك مي شناسند هم مي خونند و من نمي تونم خود خودم رو بنويسم _آخه من اوني كه خيليها مي شناسند نيستم!_. شايد چون افكارم تنده و با افكار اكثر قريب به همه! يكي نيست. شايد چون گاهي فكر مي كنم بنويسم كه كي بخونه؟ شايد چون دوباره در وضعيت نامعلوم معلق شدم... خيلي از اين شايدها هست!

اما خوب كه فكر مي كنم: نمي نويسم تا كسي بخونه يا نظر بده يا خوشش بياد، مي نويسم چون وقتي 16-17 ساله بودم، با نوشتن همين جملات ساده بود كه آروم مي شدم و اينو هرگز يادم نميره. اين رو هم يادم نميره كه همون روزها يكي از همين نوشته ها رو دوستم طيبه خوند و فهميد كه به چي فكر مي كنم. اونقدر زيرپام نشست تا حرف دلم رو شنيد و براي من شد دوستي كه هميشه توي رويا مي ديدم. اما افسوس كه خيلي زود رفت و من موندم و حسرت و روياي داشتن يكي چون او...

بزرگ بود
و از اهالي امروز بود
و باتمام افق هاي باز نسبت داشت،
و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد...
...براي ما يك شب
سجود سبز محبت را
چنان صريح ادا كرد
كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديم
و مثل يك لهجه يك سطل آب تازه شديم...

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 11:53 PM خط خطي كرده لينك ثابت 1 پيام 

شرح 1 پيام رسيده:

  • در February 26, 2007 at 7:44 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    هان
    سلام
    مباركه خيلي زياد

     

Post a Comment

وهم شگفت

February 19, 2007

چشم یک روز گفت: "من در آن سوی این دره ها کوهی را میبینم که از مه پوشیده است این زیبا نیست؟"
گوش لحظه ای خوب گوش داد سپس گفت: "پس کوه کجاست؟ من کوهی نمی شنوم"
آنگاه دست درآمد و گفت: "من بیهوده می کوشم آن کوه را لمس کنم من کوهی نمی یابم."
بینی گفت: "کوهی در کار نیست من او را نمی بویم."
آنگاه چشم به سوی دیگر چرخید و همه درباره وهم شگفت چشم گرم گفت وگو شدند و گفتند: "این چشم یک جای کارش خراب است!"

<جبران خلیل جبران>

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 3:03 PM خط خطي كرده لينك ثابت 3 پيام 

شرح 3 پيام رسيده:

  • در February 20, 2007 at 1:57 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    وبلاگ نو مبارک ، البته به وبلاگ قبلیت هم سر میزدم به این هم خواهم زد گفتم تا بلاگت مثل قبلی نشده یعنی محتواش بیشتر نشده بهت پیشنهاد کنم بیای تو وردپرس دات کام بنویسی ، فقط یک پیشنهاد هست .
    راستی مطالب قبلی وبلاگت را هم به وبلاگ جدید ایمپورت کنی بد نیست.
    موفق باشید...

     
  • در February 24, 2007 at 5:49 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام بيتا خانم
    خونه نو مبارك. اين سرويس هم كه داره مي لنگه. به هر حال موفق باشي.

     
  • در February 26, 2007 at 1:15 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    قرار بود چند شب قبل آپ کنید ها
    ما یادمون نمیره
    :)

     

Post a Comment

سرآغاز کلام

February 15, 2007

به تماشا سوگند
و به آغاز کلام،
واژه ای در قفس است...

برای شروع در یه آدرس جدید، فکر می کنم همین چند کلمه کافی باشه!

بیتـــــا  در ساعت 9:57 PM خط خطي كرده لينك ثابت 2 پيام 

شرح 2 پيام رسيده:

  • در February 17, 2007 at 9:08 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    salam bita khanom :) khosh-halam ke avalin nafariam ke inja vasat comment mizaramo bloge jadideto tabrik migam :) movafagh bashi har roz behtaraz az diroz sabzo arghavani ;)

     
  • در February 26, 2007 at 11:13 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    Dear Bita ,
    i love your weblog , i hope to see your weblog update everyday !
    Have a good TIME ...

    5are

     

Post a Comment

درباره من

تصوير من

تماس با من:


معمولا سر مي زنم:

لينك به جاهاي خوب:

آخرين 140 كاراكتر من در تويتر:

خط خطي هاي گذشته:

بايگاني:

لوگو دوستان:

فرهنگ لغات چند زبانه پاليز
آنتي فيلتر فقط اينجا
طنز نوشته هاي يك ديب دميني شيطون