بیتــانوشت

خط خطی های گاه و بي-گاه من...

 

چه كسي مرا نجات داد؟

April 28, 2007

An Awaking Mind by Damon-A. H. Denys

اگر شما بخواهيد من بر پشت درب دل شما ايستاده ام و درب ميزنم، شما فقط كافيست بشنويد و درب را باز كنيد آنگاه من در قلب شما ساكن ميشوم و با روح پاك خود شما را تطهير ميكنم و شما دوباره متولد مي شويد...

آره، من خدا رو گم كرده بودم! اتفاق بدي كه برام افتاد باعث شد تلنگر بخورم، اينو بفهمم و دنبالش بگردم. وقتي صداش زدم، مثل هيچكس! دستش رو دراز كرد و منو در آغوش گرفت. شايد براي اولين بار بود كه فهميدم موقع سختي، وقتي كه فكر مي كني به آخر دنيا رسيدي: منتظر هيچ كس ديگه نبايد بموني چون هيچ منجي نيست. خودتي و خدات! كي مي تونه و مي خواد مثل اون بفهمه و دستت رو بگيره و در آغوش خودش به سلامت از حادثه ردت كنه؟ كي مي تونه دري رو به روت باز كنه كه هيچ كي حتي فكرش رو نمي تونست بكنه؟ كي مي تونه به اين نور و آرامش برسوندت؟

پس بيتا اينا يادت نره. اين رو هم يادت نره كه كليد خوشبختي تو، توي جيب هيچ كس ديگه اي نيست...

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 9:51 PM خط خطي كرده لينك ثابت 6 پيام 

شرح 6 پيام رسيده:

  • در April 29, 2007 at 12:43 AM Blogger زیرخط پيام داده...

    اینجور نوشته های شما منو یاد یکی از دوستانم میاندازه که همیشه گوشه کتاب و دفتر هاش مینوشت خدارا یادت نره ! فقط اون هست که حواسش به تو هست بعدش خط خطیشون میکرد! احساسی که از خواندن این دسته از نوشته ها به من دست میده یک احساس ناامیدی و در انتها یک روزنه امیدواری است ! فکر کنم خودمم نفهمیدم چی گفتم ولی شاید منظورم رو رسونده باشم ، شاد و رها باشید ...

     
  • در April 29, 2007 at 8:30 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام دوست من
    حالت چطوره؟
    واقعا حالتو قشنگ توصیف کردی
    من مدتهاست بااینکه گوشهای شنوای زیادی دورو برم هست، فقط برای خدا درد دل میکنم و بهترین و آرام بخش ترین جواب ها رو در بحرانی ترین لحظات ازش می شنوم

     
  • در April 29, 2007 at 9:27 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    تاييد ميشه !
    من هم از اين تجربه هاي معنوي داشته ام

    از اينكه خوشحالي خوشحالم عزيزم

     
  • در April 29, 2007 at 8:16 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    من یه کلید پیدا کردم! الان هم تو جیب منه، گفتم شاید مال شما باشه :) نشونی بدین تحویل بگیرین

     
  • در April 30, 2007 at 8:58 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    خيلي قشنگ بود. هم حست هم نوشته ات. دعا مي كنم قلبت براي هميشه روي خدا باز بمونه.
    شاد باشي

     
  • در May 22, 2007 at 10:49 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    می گه بذار برم ببینم چی می شه. آخه خسته شده. تو گوشش پر شده از این حرف و حدیث ها. می ره و اینقدر تو گرداب گناه فرو می ره که دیگه چیزی ازش باقی نمی مونه. آخرشه. دیگه بدتر از این نمی شه. می گه تمام پل ها رو شکستم مگه خدا می تونه بازم منو ببخشه. یه وقت چشماش رو باز می کنه می بینه خواب دیده. بعد از چند روز دوستاش می یان بهش می گن فلانی چقدر عوض شدی...........

     

Post a Comment

به دنبال خدا

April 18, 2007

كوله ‌پشتي‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: "تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت." نهالي‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ ايستاده‌ بود. مسافر با خنده‌اي‌ رو به‌ درخت‌ گفت: "چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛ و درخت‌ زير لب‌ گفت: "ولي‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروي‌ و بي‌ رهاورد برگردي. كاش‌ مي‌دانستي‌ آنچه‌ در جست‌وجوي‌ آني، همينجاست!"
مسافر رفت‌ و گفت: "يك‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ مي‌داند، پاهايش‌ در گِل‌ است، او هيچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد يافت."
و نشنيد كه‌ درخت‌ گفت: "اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام‌ و سفرم‌ را كسي‌ نخواهد ديد، جز آنكه‌ بايد."
مسافر رفت‌ و كوله‌اش‌ سنگين‌ بود...
هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پيچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و نااميد. خدا را نيافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ كرده‌ بود. به‌ ابتداي‌ جاده‌ رسيد. جاده‌اي‌ كه‌ روزي‌ از آن‌ آغاز كرده‌ بود. درختي‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده‌ بود. زير سايه‌اش‌ نشست‌ تا لختي‌ بياسايد. مسافر درخت‌ را به‌ ياد نياورد. اما درخت‌ او را مي‌شناخت.
درخت‌ گفت: "سلام‌ مسافر، در كوله‌ات‌ چه‌ داري؟ مرا هم‌ ميهمان‌ كن." مسافر گفت: "بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام‌ خالي‌ است‌ و هيچ‌ چيز ندارم."
درخت‌ گفت: "چه‌ خوب، وقتي‌ هيچ‌ چيز نداري، همه‌ چيز داري. اما آن‌ روز كه‌ مي‌رفتي، در كوله‌ات‌ همه‌ چيز داشتي، غرور كمترينش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در كوله‌ات‌ جا براي‌ خدا هست." و قدري‌ از حقيقت‌ را در كوله‌ مسافر ريخت. دست‌هاي‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هايش‌ از حيرت‌ درخشيد و گفت: "هزار سال‌ رفتم‌ و پيدا نكردم‌ و تو نرفته‌اي، اين‌ همه‌ يافتي!"
درخت‌ گفت: "زيرا تو در جاده‌ رفتي‌ و من‌ در خودم. و پيمودن‌ خود دشوارتر از پيمودن‌ جاده‌هاست..."!

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 12:01 AM خط خطي كرده لينك ثابت 3 پيام 

شرح 3 پيام رسيده:

  • در April 20, 2007 at 10:24 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    از هر چه بگذریم قلم شما یه چیز دیگست
    :-|
    مطمئنا واسه همه ما پیش اومده که یه بار در موقعیت اون مرد وقتی کوله پشتیش خالی شده قرار گرفته باشیم
    واقعا احساس قشنگی هست چون از همیشه به خدا نزدیکتریم
    مرسی

     
  • در April 21, 2007 at 11:38 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام بيتا خانم
    بعضي وقتها كوله پشتي هم كه خالي ميشه و غرورتو گم مي كني بازم خدا رو نمي توني پيدا كني.چون اصلا گم نشده كه بخواي پيداش كني.
    داستانت مثل هميشه قشنگ بود.
    اميدوارم خدا هميشه تو كوله پشتيت باشه.

     
  • در April 27, 2007 at 1:20 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    salam bita jan, mesl ehamishe ye jore khasi minevisi:) ghashango delchasb ... kash hamishe kole poshti ma khali bashe , kash hamishe niyaz be khoda ro bavar dashte bashim, kash khodemon ro va niyazemono bavar dashte bashim ,,, omidvaram hamishe to zendegit movafagh bashi :)

     

Post a Comment

عجب صبري خدا دارد

April 16, 2007

›› مي خواستم مثل بچه مدرسه اي ها كه هي الكي بهونه مي گيرن: "خانوم تو رو خدا امروز امتحان نگير، خانوم باشه برا جلسه بعد و ..."! امروز امتحان ندم و بندازم براي سه شنبه. اما استاد عزيزم اصرار كرد و بالاخره امتحان رو دادم. نتيجه اي كه گرفتم براي خودم هم عجيب خوب! بود، 60 تكنيك نانچاكو در 1 دقيقه و 44 ثانيه: ركورد بچه ها رو شكستم!

كمربند زرد انجمن دفاع شخصي و نانچاكو ايران از آنِ من شد!
اينم نشان مخصوصمونه كه پشت لباس منم هك شده:

مامان گفت: "يه موقع فكر نكني فتح خيبر كرديها"، گفتم: "خودم مي دونم مادر من"!!


›› دلم خون شد... نمي تونم ننويسم كه به بهانه امر به معروف و نهي از منكر بندگان خدا رو مي گيرند و اذيت مي كنند. چهار سال پيش چند تا از اين برادران بسيجي در كرمان به آزار و مزاحمت تنها كفايت نكردند و فرمان خدا رو با دستان مبارك خودشون اجرا كردند تا عبرتي باشد براي ديگران!
اين گروه محفلي طي چند ماه 5 نفر كه 2 زن و 3 مرد جوان بودند در راستاي پاكسازي شهر كرمان و كلا" جامعه از فساد و بي بندوباري! ربودند و حكم اعدام رو به شيوه هاي مختلف براشون اجرا كردند.
مصيب را زنده بگور كردند، محسن را خفه، جميله را سنگسار كردند چون ازداوج كرده بوده است! اي خدا...
از همه جگرسوزتر شهره و محمدرضا هستند كه سه ماه از عقدشان مي گذشته ولي برادران گمان كرده اند كه با هم روابط نامشروع دارند!!! اونها رو اول خفه كرده اند و بعد ماشينشون را به آتش كشيده اند. يكي از پرسنل مركز كنترل فرماندهي ناجا در رأس اين گروه زحمت مي كشيده است! يهو ياد حرف يكي از ضاربان سعيد حجاريان افتادم كه در دادگاه فرمايشي گفت: "من موتور رو مي روندم و دوستم پشت من سوار بود. جلوي شوراش شهر كه رسيديم حجاريان داشت ميرفت، موتور رو نيگه داشتم. دوستم از موتور پياده شد و زحمت شليك رو كشيد"!

و اما امروز چي خوندم: ديوان عالي کشور دیروز حکم تبرئه گروه 6 نفره بسيجيان پايگاه‌ مقاومت‌ بسیج کرمان و عاملان قتل هاي محفلي که چهار سال پیش به وقوع پیوسته بود را تایید کرد. قاتلان پنج زن و مرد کرمانی و وکلای آنها در دادگاه ادعا کرده اند که براساس سخنرانی آيت الله محمدتقی مصباح يزدی در کرمان و دستور فرمانده بسيج منطقه به اين نتيجه رسيده اند که قربانيان مهدورالدمند و به اين جهت، به تکليف شرعی خود عمل کرده و برای ريشه کن کردن فساد دست به این قتلها زده اند!!!

چي بگه آدم؟ به كي بگه آدم؟ غير از خدا صداي كي بزنم؟ به خدا چي بگم؟:
خدا جون قربونت برم، عجب صبري داري...
داستان غم انگيز شهره و محمدرضا كه براي ديدن خونه اي ميرفتند كه قرار بود خونه عشقشون باشه
اعترافات تكان دهنده باندي كه تبرئه شد چون امر خدا را اجرا كرده بود
عنكبوتها مي مانند


Labels:

بیتـــــا  در ساعت 12:10 AM خط خطي كرده لينك ثابت 1 پيام 

شرح 1 پيام رسيده:

  • در April 16, 2007 at 5:05 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    اوه ماي گاد !
    رزمي كار بودي و صداشو در نمي آوردي

    ايول حاج مجيد سوزوكي ! ايول

    اين حاج مجيد سوزوكي رو از فيلم اخراجي ها ميگمها..توي اون ميگفت

    واسه بقيه خبرهايي هم كه نوشته بودي هيچچي نگم راحتترم .. به ياد اون دختره افتادم كه شونزده سالش بود و چون ميخواستند اعدامش كنند شناسنامش رو دستكاري كردند

    الملك يبقي مع الفكر و لا يبقي مع الظلم

     

Post a Comment

زندگي شايد همين نباشد

April 13, 2007

باز هم مي گفت: "مي داني فلاني جان!

زندگي شايد همين باشد

يك فريب ساده و كوچك

آن هم از دست عزيزي كه تو دنيا را

جز براي او و جز با او نمي خواهي

من گمانم زندگي بايد همين باشد..."

›› اين تكه آخر يه شعر طولاني از مهدي اخوان ثالث (م.اميد) هست كه يه دوست خوب كه خواننده هميشگي وبلاگم هست ديروز براي من فرستاده و گفته تو چرا غمگين شدي؟ با قدرت مشكلاتت رو حل كن و همچنان با صلابت به نوشتن ادامه بده...

ممنون دوست مهربون و همه دوستهاي مهربونم. دارم كم كم پيروز مي شم اما همچنان به گذشت زمان همون راه حل نخستين و آخرين نياز هست...]چشمك ميزنيم[

در برابر اين همه لطف زبونم عاجزه اما نمي تونم نگم كه اين خط خطي هاي من اينقدرها ارزشمند نيست و خيلي ممنون و شرمنده دوستاني هستم كه وقت ميذارند و مي خونند. راستش من خط خطي مي كنم چون از بچگي عادت دارم حرفهامو بنويسم و بعد پاره كنم. الان اينجا خط خطي مي كنم چون از وقتي لاگ مي نويسم، هر وقت حرفي ته دلم هست دلخوشيم شده همين! خيلي وقتها شده كه خط خطي مي كنم و پابليش نمي كنم. يه حسه كه شايد فقط كسي كه وبلاگ مي نويسه بتونه درك كنه. فقط مي تونم بگم از حس سبك شدن سرچشمه مي گيره، حالا روي كاغذي كه قراره پاره بشه يا جايي كه جهاني مي شه يا هر كجا ...! اصلا مهم نيست.

بگذريم...

›› شعر بالا اسمش هست اژدها عفريته اي نامأنوس! از مجموعه در حياط كوچك پاييز در زندان. اخوان پاي دردددل يكي از همبندهاش بنام شاتقي مي شينه كه دخترعمويي بنام طاووس داشته و عاشقانه دوستش مي داشته. اما طاووس يهش نارو مي زنه و براي تصاحب اموالش، موقع مستي ازش امضاء مي گيره و نامردانه ميندازدش زندان. هرچه همه شاتقي رو سرزنش مي كنند كه تقصير تو بوده كه اين دخترعموي فاسق رو دوست داشتي و .... او مي گفته: "من باور كرده ام كه زندگي بايد همين باشد...!"

نه، اشتباه نكنيد اين وصف حال الان من نيست و من عاشق نشده ام و از عشق فريب نخورده ام! همه اينها رو نوشتم تا بگم:

باور من چيز ديگري است،

زندگي شايد همين نباشد!

از ديروز به اين فكر مي كنم كه شايد زيادي زندگي رو جدي گرفتم و هميشه مي خواستم همين نباشه و بجاش همونطوري باشه كه من مي خوام. آيا در توان من هست؟ گمان نكنم. هميشه فكر مي كردم بر خلاف افكار سركشانه اي! كه دارم، به خيلي بايدها و نبايدها تن دادم؛ اما تازه به اين نتيجه ميرسم كه هنوز خيلي چيزهاي ديگه هم هست كه بايد به اون فهرست اضافه كنم، وگرنه هيچ وقت به اصطلاح زمونه خوشحال و خوشبخت نخواهم بود!

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 11:53 PM خط خطي كرده لينك ثابت 2 پيام 

شرح 2 پيام رسيده:

  • در April 14, 2007 at 11:03 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام خانوم خانوما

    ديشب سينما چهار ، يه فيلمي گذاشت به اسم اميلي

    ببينش !

     
  • در April 14, 2007 at 8:44 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    تو چه درختی هستی که داری با یه نسیم خم می شی ؟ به ریشه هات نگاه کن، به تنه ی تنومندت نگاه کن و به شاخه های پر از برگت. اون وقت می بینی که این نسیم فقط و فقط می تونه برگ هاتو تکون بده ، نه بیشتر

     

Post a Comment

ابرهاي همه عالم شب و روز در دلم مي گريند

April 9, 2007

قاصدک هان چه خبر آوردي؟
از کجا وز که خبر آوردي؟
خوش خبر باشي اما،
گرد بام و در من
بي ثمر مي گردي
انتظار خبري نيست مرا،
نه ز ياري ، نه ز ديار و دياري، باري
برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس،
برو آنجا که ترا منتظرند
قاصدک در دل من، همه کورند و کرند،
دست بردار از اين در وطن خويش غريب،
قاصد تجربه هاي همه تلخ،
با دلم مي گويد،
که دروغي تو دروغ،
که فريبي تو فريب،
قاصدک هان، ولي
راستي آيا رفتي با باد؟
با توام، آي کجا رفتي آي،
راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمي جايي؟
در اجاقي طمع شعله نمي بندم،
اندک شرري هست هنوز؟

قاصدک

ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند .

>مهدي اخوان ثالث<
دانلود تصنيف اين سروده در دستگاه ماهور

» فكر كنم اخوان وقتي اين شعر رو سروده يه حال و هوايي داشته مثل حالي كه من اين 10-11 روز دارم، البته شايد هم خيلي بهتر از من...!
» از همه دوستاي خوبم كه طاقت ميارند و اين خط خطي ها رو مي خونند و حتي كامنت ميذارند يه دنيا ممنونم، مي خوام به كامنتهاي پست قبلي جواب بدم؛
-ققنوس(مريم) ممنون از صحبتهاي دلگرم كننده ات. مشكل خود خودمم عزيزم، آرماني فكر كردن كار دستم داد بالاخره. دعا كن خدا مثل هميشه باهام باشه و دسته گل از اين گل تر به آب ندم!
-پست قبليم يه كامنت داشت از "من". نمي دونم چرا اما به ياد اين اس ام اس افتادم_البته هر معلولي زاييده علتي است!_:
5 راه شاد بودن: 1. داشتن يه دوست خوب مثل من 2. داشتن يه دوست مثل من، 3. داشتن فقط من، 4. داشتن من، 5. من!!!
منِ عزيز، خيلي صحبتها من جمله سخنان گهربار از شما شنيدم، خيلي چيزها رو هيچ وقت نگفتيد و نشنيده فهميدم! اما يادم نمياد شنيده باشم "
ساده باش اما با مسائل ساده برخورد نکن". اگه اشتباه نكنم اين من رو فقط من مي شناسم. دقيقا يك سال پيش چنين روزي_بيستم فروردين_ خيلي زود خودش رو شناسوند! با همه بار سنگيني كه اين شناختن و دونستن برام داشت بارها و بارها به شير پاكي كه من خورده و باعث شده صاف و روراست باشه و زود خودش رو رو كنه رحمت فرستادم! باور كنيد عين حقيقت رو گفتم.
-مريمِ خوبم نبينم ناراحت باشي. ميام مي بينمت و سعي مي كنم احساسات منفيت رو از بين ببرم. فقط يادت نره كه "ان الله مع الصابرين"
- مژگان عزيزم پارك لاله رو من اصلا نشنيدم، چه خبر بوده مگه؟! همه جا سلول انفرادي هست دختر جان، حتي در شهرهاي كوچيك. بهت گفتم كه مشكل من از كجا شروع شد
]...چشمك مي زنيم[
- دوست جديد جناب اميرسمساري به كلبه محقر بنده خوش اومديد_البته فكر مي كنم يه بار ديگه هم اين طرفي اومده بوديد_فقط ببخشيد كه آشفتگي و عجله و دردسرهاي اين چند وقت فرصت و دماغ كافي رو ازم گرفته، بهرحال شما بهيچ وجه مهمان ناخوانده نيستيد.
» يه پيچ گنده ديگه سر راهمه كه مثل هميشه فقط بايد خداي مهربون كمكم كنه تا به سلامت ازش رد بشم... خيلي برام دعا كنيد.

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 12:16 AM خط خطي كرده لينك ثابت 3 پيام 

شرح 3 پيام رسيده:

  • در April 9, 2007 at 2:14 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام عزيزم
    ماجراي پارك لاله اين بودش كه روز سيزده بدر چند نفر رفته بودند امضا جمع آوري كنند واسه تساوي حقوق انسانها ..بعد دستگيرشون كردند

    ايشالا اين مشكلي كه داري هم با توكل به خدا و تلاش خودت هرچه زودتر حل بشه و بيتاي شاد و خندان و پرانرژي رو ببينم دوباره

     
  • در April 10, 2007 at 2:32 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام بيتا خانم
    از اينكه هنوز اينجا مي تونم بخونمت خوشحالم. من شعرهامو به كسي نميدم كه بخونه ولي اين تقديم به تو. برات دعا مي كنم.
    پروردگارم دستها را مي شناسي
    من بنده ام لحن دعا را مي شناسي
    من ناسپاسم من ولي غمگين و خسته
    من خوب مي دانم شفا را مي شناسي
    كشتي دوباره در گل غم ها نشسته
    من سرنشينم ناخدا را مي شناسي
    دل مي زند فرياد يارب يا خدايا
    اين استغاثه اين صدا را مي شناسي
    عكس دعا در اشك چشمانم شكسته
    پروردگارم دستها را مي شناسي

     
  • در April 13, 2007 at 5:08 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام خانومي
    حال احوال و اينا

     

Post a Comment

زهي خيال باطل، زهي اميد محال

April 3, 2007

- ياد من باشد كاري نكنم كه به قانون زمين بربخورد...
-
ياد من باشد كه قرار نيست همه تفاوت دنياي درونم را با آنچه در ظاهر هستم بفهمند و اگر فهميدند، بتوانند درك كنند،
- ياد من باشد كه ادب خرجي ندارد، ولي همه چيز را خريداري مي كند؛ حتي توجه، احترام و تحسين زني را كه ياد گرفته احساسات و گوش شنوايش را تعطيل كند تا بتواند فقط آنچه در ذهنش فرو كرده اند به تو منتقل كند تا از راهي كه به تركستان ميرسد خارج شوي،
- ياد من باشد با چشمان باز نگاه كنم تا بفهمم كه خيلي آرماني فكر مي كنم، خيلي خيلي زياد،
- ياد من باشد بيهوده دلخوشم، ماجراجويي فقط مال فيلمها و كتاب داستانهاست،
- ياد من باشد اگرچه بربرها صدها سالست كه مرده اند، اما بربريت به قوت خود باقيست. اينجا قانون زمين مي گويد: جوان تحصيلكرده اي را به اتهام ... (يك عبارت ساخته خودمان!) توسري مي زنيم، تحقير مي كنيم، چندين ساعت به سلول انفرادي مي فرستيم، به خانواده اش نشان نمي دهيم و مثل يك جاني محاكمه مي كنيم... همانطور كه مي توانيم چشم ببنديم و جنايت در حق يك ملت را به بزرگواري خود ببخشاييم، كيست كه به ما اعتراض كند؟
- ياد من باشد شايد سواد داشته باشم، شايد بفهمم چه مي خواهم و چه مي كنم، اما فقط يك دخترم، اينجا ايران است و شهر من شهريست با جمعيتي كمتر از چهارصدهزار نفر،
- ياد من باشد زياده دلخوشم. در اين دنيا هيچ وقت و هيچ كجا آزاد نيستم. آزاد نيستم آنطور باشم كه هستم...!

» باز هم به مدت (نامعلوم) روز به حالت تعليق مي مانم، باشد كه اين داستان ختم به خير شود.
» از همه دوستاني كه در اين غيبت يك هفته اي سراغ منو گرفتند بي نهايت متشكرم. مطمئن باشيد اگرچه آنلاين نمي شم، اما حالم خوبه و با كسي هم قهر نكردم!
» خداوند هيچ كس را گرفتار سپاه كوردلان نكناد، آميـــن!

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 11:43 AM خط خطي كرده لينك ثابت 5 پيام 

شرح 5 پيام رسيده:

  • در April 3, 2007 at 4:54 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام بيتا خانم
    اميدوارم اين حالت تعليق فقط مربوط به آپ كردن باشه.
    دختر بودن يه معضل نيست. يه درد نيست. جامعه نمي فهمه. بايد باهاش كنار اومد. نبايد جا زد. نبايد فكر كرد كه همه چيز از دست رفته. مي دونم كه مي دوني دختر بودن مشكل ترين كار دنياست. بزرگترين كار دنياست. گرچه بدون خواستن ما اين اتفاق افتاده. ولي الان ما دختريم. بايد درست فكر كنيم و درست عمل كنيم. خيلي راحت ميشه گفت نه. من گفتم. هرچند كه مي دونستم عواقب خيلي بدي خواهد داشت. سال جديد شروع شده. دوباره شروع كن. مثل شكست خورده به همه چيز نگاه نكن. تو مي توني همه چيزو تغيير بدي. اين يه قدرت خداداديه. مطمئن باش مي توني. شايد اينا همش نصيحت گونه باشه ولي بيشتر درددل بود. من با تو همدردم. مي فهمم چي مي گي. براي همين اينا رو نوشتم.
    اميدوارم سال نو بتونه همه دلخوري هاي گذشته رو جبران كنه.
    موفق مويد پيروز

     
  • در April 4, 2007 at 12:23 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام عزیز
    باز چی شده صد بار بهت گفتم ساده باش اما با مسائل ساده برخورد نکن

     
  • در April 4, 2007 at 10:28 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام.دختر خوب
    این حرفها چیه می زنی.من خودم این قدر گرفتار احساسات منفی و بد شدم . میخواستم بیام سراغ تو تا به من کمک کنی . البته کمک معنوی
    اما الان میبینم ...
    امیدوام برداشتم نادرست باشه از حرفات چون خداییش نتونستم بفهمم واقعا چته
    امیدوارم مشکلت به زودی حل بشه

     
  • در April 7, 2007 at 6:59 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام عزيزم خوبي ؟
    خيلي بي حوصله شدي... بعضي چيزهايي كه گفتي ربطي به اينكه چندنفر رو توي پارك لاله دستگير كرده بودند هم داشت ؟؟

    من يه چند وخته حس ميكنم از موقعي كه از اون شركته استعفا دادي بي حوصله و خسته هستي ...
    خانومي خب سرگرميهاي خوب پيدا كن .. مثلا شنا ، كلاس ورزش و اينا خيلي توي روحيه تاثير داره ها

    بوس .. باي ... ميبينمت بعدن

     
  • در April 8, 2007 at 3:06 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    شما رو نمي شناسم اما از بلاگ بهزاد ادرس رو برداشتم و به خونتون سري زدم
    گويا بد موقع بود امدن من
    اما مهمان ناخوانده داشتن هم عالمي دارد
    خوب مي نويسيد اما خيلي عجول هستيد
    بدرود

     

Post a Comment

درباره من

تصوير من

تماس با من:


معمولا سر مي زنم:

لينك به جاهاي خوب:

آخرين 140 كاراكتر من در تويتر:

خط خطي هاي گذشته:

بايگاني:

لوگو دوستان:

فرهنگ لغات چند زبانه پاليز
آنتي فيلتر فقط اينجا
طنز نوشته هاي يك ديب دميني شيطون