بیتــانوشت

خط خطی های گاه و بي-گاه من...

 

آدم هاي بزرگ-آرزوهاي كوچك

May 25, 2007

چند روزه خيلي دلم مي خواد بنويسم و باز همون تنبلي لعنتي نميذاره. حالا انتخاب يكي از اون همه چيزي كه مي خواستم بنويسم و ننوشتم كار دشواري شده، پس با يه بسم الله همينطور ميرم جلو تا ببينيم چي پيش مياد...!
* تقريبا ده روز است كه پس از حدود يك سال چشيدن طعم شيرين اينترنت نامحدود و خوش سرعت، اشتراك اينترنت بي-سيم منزل را لغو نموده و به همان ترديشنال اينترنت درٍپيت دايال-آپ پس رفت كرده ام! اما خودمانيم: آن اينترنت كجا و اين يكي كجا؟... طعم آن كمي شبيه كمپوت گيلاس بود درحاليكه اين يكي طعم شربت اكسپكتورانت ميدهد! ‹‹بلكه اين تب دانلودِ كُل اينترنت يه كم فروكش كنه اينطوري و هارد و سيستم بدبخت من يه نفسي بكشند از دست اينِ معتاد!››

* امروز به اين فكر مي كردم كه شانس بزرگي آوردم كه با اينكه با بابام 37 سال تفاوت سني دارم، حرف هم رو تا 89% مي فهميم. شايد به خاطر اينه كه بابا بالاخره فوق ديپلمِ اون روزا رو داره و هنوزم كه هنوزه_بعد 62 سال عمر_ اهل مطالعه است و يه عالمه شعر و حكايت از بَرِه، شايد هم از بس من به اون رفتم! ‹‹بهرحال اون 11 درصد باقيمونده هم چيزي نيست كه بخاطرش بخوام گله كنم و قدرشناس نباشم. خدايا 1000 بار شُكرت...››

* خيلي چيزها وقتي در كنار چيزهاي ديگه قرار مي گيرند، اهميتشون رو از دست ميدند. شايد به خاطر اينكه همه چيز به هم وابسته است. خيلي جاها خوندم و خيليها مي گند همه چيز نسبيه، مي خوام بدونم يعني واقعا هيچي مطلق نيست؟ يه استاد داشتيم سيستمهاي عامل بمون درس ميداد. وقتي سوال مي پرسيد و جواب مي شنيد: "بستگي داره..." عصباني مي شد و مي گفت: "اينو منم مي دونم، همه مي دونند. توي اين دنيا چيه كه به چيزي بستگي نداره؟ شما هر چي بگيد من مي گم به چي بستگي داره!!!" ‹‹هر چي فكر مي كنم مي بينم حق با استاده. همه چيز به هم وابسته است!››

* آدم‌هاي کوچک به‌خاطر آرزوهاي بزرگي که دارند هميشه کوچک مي‌مانند، آدم‌هاي بزرگ اما با آرزوهايي کوچک، بزرگ و بزرگ‌تر مي‌شوند.

‹‹چند روز پيش اين جمله رو يه جا خوندم، نمي دونم كي گفته، اما شك كردم كه درست گفته يا نه! بسيار انديشيدم تا ببينم اين حرف رو قبول دارم يا خير. بالاخره چون به اين نتيجه رسيدم كه گويا خودم هيچ وقت آرزوي بزرگي نداشتم و ندارم، براي حداقل 5 نفر اس ام اس فرستادم. حالا پيدا كنيد چارلز ديكنز را، نه، ببخشيد آدم بزرگ را!››

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 10:51 PM خط خطي كرده لينك ثابت 2 پيام 

شرح 2 پيام رسيده:

  • در May 29, 2007 at 8:01 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    من هم هميشه از گفتگوي فلسفي و اينا بين پدر و دختر لذت ميبرم...

    اين جمله آرزوي كوچك و اينا رو هم نفهميدم هنوز

    قربونت
    بوس
    باي

     
  • در May 30, 2007 at 3:52 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    یه جمله تو اون لاین باز گذاشتم که اینجا دوباره تکرارش میکنم:
    هر وقت خواستی ببینی که به وب چه امکاناتی اضافه شده کافیه به اینجا سر بزنی ;)
    همیشه رابطه پدر ها و دخترها زبانزد بوده اینجوری میگید خوب حسودیمون میشه دیگه
    اگر ممکنه توضیح بدین که چطوری اینقدر دقیق درصد رو محاسبه کردین؟ آیا برنامه ای براش نوشتین؟
    موفق باشین

     

Post a Comment

او جايي است كه ورودش را روا بدارند

May 14, 2007

ديشب يه دوست صميمي كه از اتفاق همسايه ديوار به ديوار هم هست چند تا خريد داشت. با خط 11رفتيم تقريبا نصف شهر رو دور زديم تا سَم براي درخت نارنج باغچه شون! و رنگ براي چهارچوب در اتاق خواب! رو موفق شد بخره. بقيه اش رو خودش هم خوشبختانه چون خسته بود بي خيال شد و رفتيم يه نوشيدني _بدون الكل!_ خريديم و نشستيم توي يه ميدون سرسبز بزرگ وسط شهر كه اونقدر بزرگه كه با بابا و داداشم از Google Earth تونستيم حتي حوض وسطش رو به رنگ آبي فيروزه اي ببينيم _خب اين چه ربطي داشت؟!_...

نمي دونم چطوري بحث به دين و مذهب و اسلام و تشيع و تسنع و ... اينها كشيد. بعدش يهو دوستم مثل كسي كه يه كشف بزرگي كرده باشه يا يه خبر مهم علمي رو يه جا خونده باشه گفت "مي دونستي سُني ها حرامزاده اند؟!" من پرسيدم "نه، چرا؟!" گفت "چون موقع انجام حج يه جايي هست كه به محارم نامحرم مي شند بايد در ادامه يه بار نمي دونم صفا يا مروه يا خود كعبه رو برند و برگردند تا درست بشه و محرم بشند و ... اينها اين دور رو نميرن بدوند ديگه!" خلاصه من هم كه رگ شاهرگم به اين جور مسائل و احاديث حســـــاس...!

خلاصه، صحبتمون ادامه پيدا كرد و رسيد به اينجا كه من گفتم "من مي گم مگه دين وسيله اي نيست براي نزديك شدن به خدا؟ پس چرا اينهمه به اين قوانين دست و پاگير بپيچيم؟ تو مي دوني "حرامزاده" براي ما بچه مسلومنها چه واژه سنگينيه؟ اصلا مگه مسلمونها با هم برادر نيستند؟ اينطوري شيعه هم كه مي شه حرومزاده! من مي گم اصلا كي گفته اينهمه راه بريم حج و برگرديم و باز هموني باشيم كه قبلا بوديم؟ نكنه حج يعني چرخيدن دور يه خونه سنگي كه فقط يه نماده يا نكنه حج يعني دقيقا ايكس دور رفتن و برگشتن صفا و مروه، نه يكي كمتر و نه يكي بيشتر؟! يه شعر رو بابا وقتي من تازه خوندن و نوشتن رو ياد گرفته بودم داده بود با خط خوش نوشته بودند و زده بود به ديوار. تا هر وقت زنده ام يادم هست:

طواف كعبه دل كن كه كعبه از سنگ است.....كه آن خليل بنا كرده وين خداي خليل

... من حرفم اينه عزيز من".

خلاصه بحث داغ شد و ما روي نيمكت وسط ميدون بلند بلند داد ميزديم و از عقايد ايدئولوژيك خويش دفاع مي كرديم! هر چي گفتم "ول كن بحث رو، بي فايده است" ول كن نبود كه. كار داشت بيخ پيدا مي كرد كه گفتم "پاشو بدو ديرمون شد!" و قدم زنون راه افتاديم به سمت خونه.

آخر سر گفتم "ببين دوست جون! بذار يه داستان بگم از همون پائولو كوئليو كه خودت كلكسيون كتابهاشو جمع كردي. بعدش بحث رو همينجا تموم كنيم:

يك مبلغ مذهبي اسپانيايي به جزيره اي رفت و به سه كاهن آزتك برخورد.

كشيش پرسيد:‌ "چگونه دعا مي كنيد؟" يكي از آزتك ها پاسخ داد:‌ "ما فقط يك دعا داريم. مي گوييم: خدايا تو سه تا هستي و ما هم سه تا. بر ما رحم كن."

مبلغ مذهبي گفت:‌ "دعاي قشنگي است. اما دقيقا همان دعايي نيست كه مقبول خدا بيفتد. دعاي بهتري به شما ياد مي دهم."

كشيش يك دعاي كاتوليك به آنها آموخت و سپس راه خود را پي گرفت تا به تبليغ انجيل بپردازد. سالها بعد، سوار بر كشتي اي كه او را از اسپانيا بازمي گرداند، ناچار از كنار همان جزيره گذشتند. از روي عرشه آن سه كاهن را ديد و برايشان دست تكان داد.

در همان لحظه هر سه شروع كردند به راه رفتن روي آب و به طرف او آمدند.

همچنان كه به كشتي نزديك مي شدند يكي از آنها فرياد زد:‌ "پدر! پدر! آن دعايي را كه مقبول خدا مي افتد را دوباره به ما ياد بده چون فراموشش كرده ايم!"

مبلغ مذهبي كه معجزه را ديده بود گفت:‌ "مهم نيست."

و از خدا بخشش خواست كه پيش تر نفهميده است كه خداوند به تمام زبانها سخن مي گويد.

خوشبختانه ماجرا همين جا ختم به خير شد. اما من نمي دونم چرا هميشه با كساني دوست مي شم كه ايدئولوژيشون اگه 180 درجه با من فرق نداره، دست كم 170 درجه تفاوت رو داره. اين تازه از دسته دوم بود!

اونقدر بهمون ياد دادند كه چه قاعده و فرمولي براي رسيدن به خدا هست كه ديگه به دور و برمون دقيق نمي شيم و نمي فهميم كه پر از معجزه است، پر از نشانه است. صداي فرشته ها رو نمي شنويم كه خواهش مي كنند بريم پيششون، آغوش گرم خدا رو نمي بينيم كه هميشه به رومون بازه...

باز هم به قول كوئليو نمي فهميم كه او جايي است كه ورودش را روا بدارند.

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 12:30 AM خط خطي كرده لينك ثابت 6 پيام 

شرح 6 پيام رسيده:

  • در May 14, 2007 at 12:23 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    آخ که حرف دل من رو زدین
    همیشه مثل شما بحث دارم در مورد این مسئله
    و متاسفانه خیلی از اطرافیانم مثل این دوست شما چیزهایی رو که باید ببینند و نمیبینند و بالعکس

    اهدکم الصراط المستقیم
    موفق باشی

     
  • در May 14, 2007 at 8:59 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    خاك بر سر مملكت خودمون كه از همون ثانيه ي اول ، بر پايه ي حفظ ظاهر و ظواهر ايجاد شد و فقط تنها كاري كه كردند اين بود كه همه چيز را پسوند دار كردند
    يعني يه پسوند اسلامي چسبوندند بهش

    جمهوري شد جمهوري اسلامي ولي در ظاهر
    دانشگاه آزاد اسلامي
    انجمن اسلامي معلمان
    انجمن اسلامي دانشجويان

    فقط يه پسوند ..
    حالا هرجا هم كه اين پسونده با قافيه جور درنمياد بجاي اسلامي ميگن ملي
    مثلا
    چادر ملي
    بعدش تفسير ميكنند كه ملت ايران ، اسلامي هستند پس ميشه دوباره همون چادر اسلامي
    !

     
  • در May 14, 2007 at 9:23 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    قومی متفکرند اندر ره دین
    قومی به‌گمان فتاده در راه یقین
    می‌ترسم از آن‌که بانگ آید روزی
    کی بی‌خبران راه نه آن‌است و نه‌این
    شاد باشید ...

     
  • در May 15, 2007 at 10:20 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    من هم همین مشکل رو دارم. دلیلش هم واضحه. چون درصد افرادی که مثل من و شما و امثال ما فکر می کنن زیر ده درصداست. تازه اگه من رو بخوای حساب کنی که زیر یک دهم درصد می شه :) من فکر کنم خونم حلال باشه :D

     
  • در May 16, 2007 at 8:35 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام بيتا خانم
    مي دوني مشكل كجاست. اگثر آدمهايي كه فقط تو حرف هاشون سعي دارن بقيه رو محكوم كنن افرادي هستند كه تحقيق و مطالعه ندارن. يه چيزي شنيدن پياز داغ شو زياد مي كنن به جاي بحث به خورد مردم ميدن.
    چاره اي نيست. هميشه آدم احمق پيدا ميشه.
    ولي واقعا خوب جواب دادي. خيلي خوشم اومد.
    موفق باشي

     
  • در May 22, 2007 at 10:31 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    می گم اگر صبح تا شب دولا راست شی، جای مهر رو پیشونیت هک بشه،پیاده بری زیارت تا کف پات تاول بزنه، صد تا حاج آقا بیاری برات سیقه بخونن و تمام من جمله این کارها اگر به یک حس نرسی فایده نداره و همش کذب و فریب و خیانته ! حسی که با اون خدا رو ببینی، فرشته ها رو کنار خودت ببینی که وقتی گناه می کنی تمام صورت های قشنگشون پر از اشک می شه...

    نماز خوندن سخته چون باید فرشته ها رو ببینی که چطور به تو حصرت می خورند وقتی سر تعظیم در مقابل پروردگار پائین می یاری، می بینمشون وقتی دارند حصرت می خورند ولی خیلی از مردم نمی بینند.

     

Post a Comment

جماعتي كه نظر را حرام مي گويند

May 9, 2007

1. تقريبا يه هفته پيش بود كه دوستي به مناسبت طرح پليسي تأمين امنيت اجتماعي (يا خلاصه تر بگم: مبارزه با شُل حجابي!) اين بيت رو از سعدي _كه خدا بيامرزادش_ نقل مي كرد:

"جماعتي كه نظر را حرام مي گويند نظر حرام بكردند و خون خلق حلال"

من دنباله شعر رو پيدا كردم و ديدم سعدي شيراز در بيت پاياني اين شعر زيبايي كه سروده فرموده:
"به ناله كار ميسر نمي شود سعدي وليك ناله بيچارگان خوشست، بنال"!

جالب نيست؟ به نظر من كلمه محشر هم براي اين همه ذوق و رندي و آينده بيني كمه!

اين شعر رو استاد محمدرضا شجريان در دستگاه ماهور خونده و با نام جزاي آنكه نگفتيم شكر روز وصال در آلبومي با نام قاصدك كه هيچ وقت رسما مجوز نشر نگرفت قرار داره. علت اينكه اين آلبوم مجوز نگرفت همون بيت همين آواز هست كه اول آوردم. معلوم مي شه اون جماعت خودشون حساب كار دستشونه وگرنه اگه ريگي به كفش كسي نباشه كه نبايد يه بيت شعر از شاعر خدابيامرز قرن ششم رو به خودش بگيره كه! راست نمي گم؟!

تصنيف قاصدك _كه اين آلبوم به اسمش هست_ رو اوايل همين امسال خيلي اتفاقي از يه سايتي دانلود كردم و در اين پستم معرفيش كردم. از اون موقع معتادش شدم، مخصوصا وقتي يك ماه و چند روز پيش به اوج درماندگي رسيدم. اون روزها هر شب بجاي اشك و آه و گريه _كه عادتم نيست_ بايد اين آواز رو گوش ميدادم تا خوابم مي برد!

2. همون ديروز به دنبال پيدا كردن لينك دانلود همين آواز ممنوعه، يهو سر از وبلاگ آيينه شكسته درآوردم و اونجا يه چيز جالب ديگه پيدا كردم:

نمايش شاپرك خانوم نوشته بيژن مفيد كه نخستين بار در سال ۱۳۵۲ در تهران به روی صحنه آمد و همچنين در کشورهای انگليس، آلمان، ايالات متحده و استراليا اجرا شد.

داستان واقعا جالبي داره و هنرمندانه اجرا شده. نظر من اينه كه ارزش چند بار گوش كردن رو داره.

نقش آفرينان اين نمايش عبارتند از:

سوسن مقصودلو: شاپرک

بهمن مفيد: عنکبوت

بيژن مفيد: ملخ

تامی و سحر: سوسکی و موسکی

فهيمه راستکار: خاله سوسکه

رضا رويگری: کرم شب‌تاب

جمشيد گرگين: زنبور عسل

سيروس ابراهيم زاده: مگس

با اجازه و تشكر از آيينه شكسته، اجراي صوتي اين نمايش از اين آدرس قابل دانلوده:

اجراي صوتي نمايشنامه شاپرك خانوم نوشته بيژن مفيد

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 10:58 PM خط خطي كرده لينك ثابت 5 پيام 

شرح 5 پيام رسيده:

  • در May 10, 2007 at 3:15 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    من نمیتونم دانلود کنم
    مشکل از کیه؟

     
  • در May 10, 2007 at 5:49 PM Blogger بیتـــــا پيام داده...

    سلام دوست من،
    نمي دونم مشكل چي بود كه شما نمي تونستيد دانلود كنيد، چون من دوباره تست كردم و ديدم از آدرسهاي فبلي دانلود مي شه.
    بهرحال روي پرشين گيگ دوباره فايلها رو آپلود كردم. تست كنيد ببينيد اين بار مشكلي نباشه.;-)

     
  • در May 10, 2007 at 10:32 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    gdqهان سلام
    این جمله ی اول شعره جالب بود مرسی
    توی این چندماهه ، اولین جمله ای بود که با خودکار روی کاغذ یادداشتش کردم

    دیگه چی ... آهان ..باشه مرسی فردا میبینم همین برنامه هه که میگی را ..

    دیگه .. اومم... هان آهان تو هم حوصله داشتی یه پست قاراشمیش تراوشاتی حس و حالی در همان لحظه ی تایپ ! بزن بخونیم

    دیگه .. آها راستی اون کتاب نون پنیر رو منظورم این بودش که یک دفعه یه جایی آ÷پلودش کنه بعد لینکشو ایمیل کنه

    ای وای راستی سرگیجه گرفتم تا به وبلاگت رسیدم آخه توی اون یکی ویندوزم بودم و اینجا آدرسها و اینها را ندارم .. کامنت که گذاشته بودی آدرس وبلاگت توی ورد÷رس بود که اول رفتم اونجا .. بعد از اونجا لینک داده بودی به اون وبلاگ قدیمیه که توی بلاگ تک بود .. بعد دوباره از اونجا اومدم بالاخره اینجا ! حالا این همه پول کرایه آژانس که من دادم تا برسم اینجا رو از کی بگیرم ؟ بنزین هم که کارتی شده آخه !

    دیگه چی ؟ آهاین ، تنکیو بخاطر همون برنامه اینتلیسنس اسکیوال .. خیلی دوستش دارم ...

    چقدر حرف زدما !
    قربونت بای

    آهان راستی این آهنگ قاسدک رو هم دارم میگیرم الان مخسی

     
  • در May 12, 2007 at 1:55 AM Blogger زیرخط پيام داده...

    فکر کنم سعدی خبر داشته چند صد سال بعد قراره چنین وضعیتی پیش بیاد برای همین شعرهایش را وصف حال این روز ها سرود

     
  • در May 13, 2007 at 12:09 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    كامنتم غيب شد دوباره بنويسم
    چي گفته بودم ؟ آهان گفتم زود قضاوت نكن .. يه نگاه هم به پستم توي انجمن مديران بنداز
    ...
    ديگه چي گفتم ؛ آهان گفتم تو خوش قلب ترين دوستي بودي كه تا حالا توي وب و زمين داشتم.. جدي ميگم ها

    ولي نميدونم چقدر اين دنيا امن هست براي آدمهاي كميابي كه به اندازه تو مهربان هستن و خوش قلب... مواظب خودت باش كه آسيب نبيني

    هاين ! اينها كه گفتم چي بود ؟

    قربونت ، شب بخير

     

Post a Comment

شهر هرت!

May 3, 2007

شهر هرت جايي است که رنگهاي رنگين کمان مکروهند و رنگ سياه مستحب،

شهر هرت جايي است که اول ازدواج مي کنند بعد همديگه رو مي شناسند،

شهر هرت جايي است که همه بَدن مگه اينکه خلافش ثابت بشه،

شهر هرت جايي است که دوست بعد از شنيدن حرفات بهت مي گه: دوباره لاف زدي؟!

شهر هرت جايي است که بهشتش زير پاي مادراني است که حقي از زندگي و فرزند و همسر ندارند،

شهر هرت جايي است که درختها علل اصلي ترافيک اند و بريده مي شوند تا ماشينها راحت تر برانند،

شهر هرت جايي است که کودکان زاده مي شوند تا عقده هاي پدرها و مادرهاشان را درمان کنند،

شهر هرت جايي است که شوهر ها انگشتر الماس براي زنانشان مي خرند اما حوصله 5 دقيقه قدم زدن را با همسران ندارند،

شهر هرت جايي است که همه با هم مساويند و بعضي ها مساوي تر،

شهر هرت جايي است که براي مريض شدن و پيش دکتر رفتن حتماْ بايد پارتي داشت،

شهر هرت جايي است که با ميلياردها پول بعد از ماهها فقط مي توان براي مردم مصيبت ديده چند چادر برپا کرد،

شهر هرت جايي است که خنده عقل را زائل مي کند،

شهر هرت جايي است که زن بايد گوشه خونه باشه و البته اون گوشه که آشپزخونه است و بهش مي گن مرواريد در صدف،

شهر هرت جايي است که مردم سوار تاکسي مي شند زود برسند سر کار تا کار کنند وپول تاکسيشونو در بيارند،

شهر هرت جايي است که 33 بچه کشته مي شن و ماموراي امنيت شهر مي گن: "به ما چه. مادر پدرا مي خواستند مواظب بچه هاشون باشند"،

شهر هرت جاييه که نصف مردمش زير خط فقرند اما سريالهاي تلويزيونيشونو توي کاخها مي سازند،

شهر هرت جايي است که 2 سال بايد بري سربازي تا بليط پاره کردن ياد بگيري،

شهر هرت جاييه که موسيقي حرام است حرام،

شهر هرت جايي است که همه با هم خواهر برادرن اما اين برادرا خواهرا رو که نگاه مي کنن ياد تختخواب مي افتن،

شهر هرت جايي است که گريه محترم و خنده محکومه،

شهر هرت جايي است که وطن هرگز مفهومي نداره و باعث ننگه،

شهر هرت جايي است که هرگز آنچه را بلدي نبايد به ديگري بياموزي،

شهر هرت جايي است که همه شغلها پست و بي ارزشند مگر چند مورد انگشت شمار،

شهر هرت جايي است که وقتي مي ري مدرسه کيفتو مي گردن مبادا آينه داشته باشي،

شهر هرت جايي است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است،

شهر هرت جايي است که توي فرودگاه برادر و پدرتو مي توني ببوسي اما همسرتو نه،

شهر هرت جايي است که وقتي از دختر مي پرسن مي خواي با اين آقا زندگي کني مي گه: "نمي دونم هر چي بابام بگه"،

شهر هرت جايي است که وقتي مي خواي ازدواج کني 500 نفر رو دعوت مي کني و شام مي دي تا برن و از بدي و زشتي و نفهمي و بي کلاسي تو کلي حرف بزنن،

شهر هرت جايي است که هرگز نمي شه تو پشت بومش رفت مگر اينکه از يک طرفش بيفتي،

شهر هرت جايي است که ......

خدايا اين شهر چقدر به نظرم آشناست!!!!!

اين رو يه دوست قديمي كه مهاجرت كرده به استراليا همين چند ساعت پيش برام ايميل كرده. براي من كه خيلي تازه و جالب بود، اما مهمتر از اون اين بود كه مدت زيادي بود كه ازش هيچ خبري نداشتم؛ نه پيغامي، نه ايميلي... چيزي. آدمي نبود كه بتونه راحت اينجا بند بشه، اين شد كه بعد از دانشگاه دمشو گذاشت رو كولش و از اين شهر هرت در رفت. اميدوارم هر جا كه هست هميشه سالم و موفق باشه.

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 8:36 PM خط خطي كرده لينك ثابت 5 پيام 

شرح 5 پيام رسيده:

  • در May 3, 2007 at 9:18 PM Blogger زیرخط پيام داده...

    این شهری که میگی رو منم میشناسم ولی وسعتش به اندازه یک کشوره یعنی همین ایران ، همون ایران داریوش اینا که اینطوری شده ...

     
  • در May 4, 2007 at 2:11 AM Anonymous Anonymous پيام داده...

    هام ! خيلي خوشم اومد ايول



    ، توي وبلاگ خودم .. پست بهروز راد را منظورم بودش ديگه آلزايمر

    ضمنا آدم ميتونه از شهر بره بيرون

     
  • در May 4, 2007 at 2:53 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    چند تا از جملاتش واقعا عالی بود
    مثل خواهر و برادرایی که... واقعا همینطوره و درک خواهر و برادری اینا هم غیر ممکن
    آخ سربازیش رو هم که دیگه نگو

     
  • در May 4, 2007 at 9:29 PM Blogger Memory پيام داده...

    بابا معترض
    این جمله آخرش خیلی کلیشه بود من این شهر رو نمیشناسم آیا

     
  • در May 5, 2007 at 12:18 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام بيتا خانم
    چه عجب بابا! كلبه خاموش مارو منور كرديد.
    آخه دختر خوب قسم حضرت عباس رو باور كنم يا دم خروس رو؟ تو و دنياي بدون سياست! خودت باور مي كني؟ چيزهايي كه مي نويسم محض خالي نبودن عريضه است وگرنه شهر هرته ديگه! مگه نه؟
    موفق مويد پيروز

     

Post a Comment

درباره من

تصوير من

تماس با من:


معمولا سر مي زنم:

لينك به جاهاي خوب:

آخرين 140 كاراكتر من در تويتر:

خط خطي هاي گذشته:

بايگاني:

لوگو دوستان:

فرهنگ لغات چند زبانه پاليز
آنتي فيلتر فقط اينجا
طنز نوشته هاي يك ديب دميني شيطون