Ready for the Day by Bryan Larsen © 2006 نيمه شبي دانشجو در خانه استادش را زد. -"قدرت تمركز جواس ندارم! نمي توانم مسائلي را كه از من خواسته ايد، حل كنم." استاد گفت: "مي گذرد. تحت تأثير احساس فعلي ات قرار نگير و به تلاشت ادامه بده." چند هفته بعد دانشجو دوباره به خانه استادش رفت. "دارم موفق مي شوم! آشفتگي روحم كمتر شده و آز آنچه مي خواهم، مطمئن ترم. مي توانم مسائلي را كه از من خواسته ايد به راحتي حل كنم." استاد گفت: "مي گذرد. تحت تأثير احساس فعلي ات قرار نگير و به تلاشت ادامه بده."!! ‹از كتاب پدران، فرزندان، نوه ها نوشته پائولو كوئليو› حاشيه ميرويم: ديروز ساعت هشت و نيم آزمون ارشد بود. من هم خيلي سروقت، حدودا" ساعت هشت و بيست و هفت-هشت دقيقه سر جلسه حضور بهم رسانيدم! به جز كلوچه كوچيك نيم وجبي كه دادند و فكر مي كردم بزرگتر از اينا باشه! جاي همه خالي. سوالهاي زبان سخت بود، اما فكر كنم خيلي بد نزدم. آزمون استعداد تحصيلي رو هم فكر كنم به كمك هوش سرشار خدادادي! خوب زده باشم. رياضي رو اگه منفي نزده باشم شانس آوردم! بهرحال وقت و سرمايه اي صرفش نكردم. نكته مثبتش اين بود كه فهميدم كه قبول شدن نبايد خيلي سخت باشه و اگه روزي روزگاري دوباره هوس كنم فوق شركت كنم، همين MBA رو بخونم كه امسال شركت كردم، چون فكر كنم رشته جالبيه. Labels: داستان، نكته، پند، اكنون |
Salam , az to baeed nist, man ke delam roshan hatman ghabol mishi :) be har hala vasat arezoye movafaghiat mikonam :)