بیتــانوشت

خط خطی های گاه و بي-گاه من...

 

صندلي؟!

March 26, 2007

استاد فلسفه وارد كلاس شد تا آزمون پاياني را بگيرد. درحاليكه صندلي اش را بر روي ميزتحريرش مي گذاشت، به دانشجويان گفت: "از هر چيزي كه در طول ترم ياد گرفته ايد و مي توانيد، استفاده كنيد و به من ثابت كنيد اين صندلي وجود ندارد."
به اين ترتيب قلمها و پاك كن ها به كار افتادند، همه دانشجويان دست به كار شدند تا با نوشتن متني ثابت كنند كه آن صندلي وجود ندارد، به جز يكي از آنها كه بعد از سي ثانيه نوشتن، در ميان بهت و ناباوري همكلاسيهايش، برگه امتحانيش را به استاد برگرداند.
لختي گذشت و روزي كه نمره امتحان نهايي دانشجويان اعلام مي شد فرا رسيد... دانشجويان كلاس در كمال ناباوري ديدند دانشجويي كه فقط در سي ثانيه جواب را نوشت بالاترين نمره كلاس را گرفته است.

جواب او اين بود: "كدام صندلي؟"

A philosophy professor walks in to give his class their final. Placing his chair on his desk the professor instructs the class, "Using every applicable thing you've learned in this course, prove to me that this chair DOES NOT EXIST."
So, pencils are writing and erasers are erasing, students are preparing to embark on novels proving that this chair doesn't exist, except for one student. He spends thirty seconds writing his answer, then turns his final in to the astonishment of his peers.
Time goes by, and the day comes when all the students get their final grades ... and to the amazement of the class, the student who wrote for thirty seconds gets the highest grade in the class.

His answer to the question: "What chair?"

Labels:

بیتـــــا  در ساعت 12:28 AM خط خطي كرده لينك ثابت

شرح 4 پيام رسيده:

  • در March 26, 2007 at 8:30 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    صندلی چیه؟

     
  • در March 26, 2007 at 11:45 PM Blogger بیتـــــا پيام داده...

    سلام دوست بي نام من،
    من معمولا عادت ندارم توي وبلاگ خودم كامنت بذارم و يا اينطوري به كامنتها جواب بدم، منتها گفتم شايد بهتره بگم صندلي وسيله متداوليه براي ننشستن روي زمين و جلوگيري از آسيب ديدن پا و بخصوص استخوانهاي زانو!
    آيا سوالتون رو درست متوجه شدم؟!

     
  • در March 27, 2007 at 1:51 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام بيتا خانم
    واقعا داستان جالبي بود. گاهي وقتها ساده ترين چيزها يادمون ميره. اونوقت فكر مي كنم خيلي سخته در صورتي كه خيلي آسونه. سال خوبي داشته باشي.

     
  • در March 27, 2007 at 3:16 PM Anonymous Anonymous پيام داده...

    سلام
    امیدوارم خوب باشید
    اولین بار که که خوندم متوجه نشدم
    :D
    و وقتی داشتم لغات انگلیسی رو نگاه میکردم که چیا جدیدن و معنیشون رو نمیدونم متوجه منظور داستان شدم
    این داستان من رو یاد یکی از کارتونهای قدیمی ای کیو سان انداخت
    :D
    پادشاه از ای کیو سان خواست تا "هیچی" رو بهش نشون بده
    اون هم فکر کرد و گفت اونجاست و زیر فرش رو نشون داد
    پادشاه هم فرش رو زد بالا و چیزی ندید و گفت که اینجا که چیزی نیست؟
    ای کیو سان هم گفت خوب هیچی هست دیگه
    جالب بود مرسی

     

Post a Comment

درباره من

تصوير من

تماس با من:


معمولا سر مي زنم:

لينك به جاهاي خوب:

آخرين 140 كاراكتر من در تويتر:

خط خطي هاي گذشته:

بايگاني:

لوگو دوستان:

فرهنگ لغات چند زبانه پاليز
آنتي فيلتر فقط اينجا
طنز نوشته هاي يك ديب دميني شيطون